و وقتى با او به محل کارش رسید گفت پسرکم در خواب می بینم که تو را ذبح میکنم پس ببین که نظرت چیست گفت اى پدر آنچه را بدان امر شدهای به جا آور که ان شاء الله مرا از شکیبایان خواهى یافت پس وقتى هر دو تسلیم و آماده شدند ابراهیم اسماعیل را به صورت بر خاک افکند او را ندا دادیم که اى ابراهیم آنچه را در خواب ماموریت یافتی انجام دادی، ما اینگونه نیکوکاران را جزا میدهیم راستى که این همان آزمایش آشکار بود و او را در ازاى قربانى بزرگى باز رهانیدیم .
یکی از ویژگیهای قرآن اینست که هر کس به فراخور علم و دانش خود میتواند از این دریای بیکران بهرهمند شود و رزق خود برگیرد. هر چند که قرآن کتاب داستان نیست ولی داستانهایی که در آن آمده است حقیقتا آینهایست که نوع بشر میتواند خود را در آن ببیند و با دیدن انسانهای بهتر و برتر از خود درآن ، جایگاه خود را بیشتر بشناسد . با مطالعه داستانهای قرآن میفهمیم که تاریخ بارها و بارها تکرار میشود و ابتلائات و امتحانات انسانهای گذشته با امتحانات ما مشابهت دارد . گویی حادثهها همگی از پس هم دوباره و چندباره میآیند و این ماییم که میرویم ولی حکایت همچنان باقیست و به گفته خداوند متعال باید از آن عبرت گرفت.[۲] و این اعمال انسانهاست که میماند و نشان میدهد که تا چه اندازه به خالق خود وفادار بودهاند و مؤمن .
یکی ازاین داستانها داستان امتحان حضرت ابراهیم علیه السلام است که از آزمایشهایی بسیارسخت سربلند و روسفید بیرون آمده و الگوی موحدان است و ادیان الهی با نام او مزین . دهمین روز از ماه ذی الحجه عید قربان است و عید قربان روزی است که ابراهیم علیه السلام تنها فرزند خویش اسماعیل علیه السلام را به امر خداوند به قربانگاه برد تا طبق فرمانی که با رویاهای مکرر صادقه اش تأیید شده ، او را قربانی کند . گویند ابراهیم علیه السلام پس از سالهای متمادی و پس از دعا به درگاه خداوند صاحب اسماعیل علیه السلام شد[۳] و این تک فرزند برای او که در کهولت بهسر میبرد نور چشمی بود بسیار عزیز و گرامی . ابراهیم علیه السلام فرزند دلبندش را که اکنون برنا و برومند گشته به محل کار و تلاشش میبرد که قربانگاهش شود. او باید مراقب باشد که زانوانش نلرزد و دستانش هم و صدایش نیز که باید به پسر بگوید که امر خدا چیست.
ابراهیم علیه السلام چه آشوبی به دل دارد. چه رنجی، محنتی، دردی ، چه رازی را به سر دارد. به میعادگاه میسد و به پسر میگوید شاید آرام و با بغضی که طبیعت پدرانی است که میخواهند از فرزندشان دل بکنند . پسرم در رؤیاهایم دیدهام که تو را ذبح میکنم . پس نظرت چیست ؟ و اسماعیل علیه السلام هم جوانمردانه و آنگونه که در شأن سلاله ابراهیمیان است میگوید هر آن کن که گفتست خدای . با همین صلابت و محکمی و البته با صفایی موحدانه و در خور او که فرمود انشاءالله مرا از صابران خواهی یافت . ابراهیم علیه السلام پسر را به صورت بر زمینی خوابانید که شاید قبل از آن با دست خود خار و خاشاک و سنگ از آن گرفته باشد تا صورت پسر عزیزش آزار نبیند و شاید آنرا با اشک نیز ، خیس و نرم کرده باشد که این را فقط پدران می فهند ، به خاطر محبت پدرانه . ابراهیم علیه السلام چاقویی را از قبل به غایت تیز کرده است تا مبادا تک فرزندش موقع جان دادن در راه خدا ، زیاد زجر بکشد ، باز هم به خاطر محبت پدرانه . گویا اسماعیل علیه السلام نیز پدر را توصیه کرده که دست و پایش را ببندد تا مبادا از درد دست و پا بزند و نیز دامن به کمر ببندد که مبادا خونش دامن پاک پدر بیالاید و مادر مهربان را غصه دارتر کند . ابراهیم علیه السلام میداند که خدا او را میبیند و قربانی او را هم و حتما به این دلیل که خدا خواسته و ناظر و حاضر است در این آزمایش حقیقتا نفس گیر گام نهاده است . او نتیجه این آزمایش را نمیداند و کسی از قبل به او نگفته است که عاقبت این امرمهم چه خواهد شد پس بسم الله و فی سبیل الله .
این پدر و پسر واقعا ایمانی خالص داشتند و به قول خداوند هر دو حلیم بودند و ابراهیم از مؤمنین و محسنین بود که درود و سلام خدا بر او باد [۴]. شاید ابراهیم تمام امید خود را در اسماعیل میدید و از دیدن قد و بالای فرزند برومندش لذت میبرد و حظ میکرد ،مثل هر پدر دیگری . شاید ابراهیم تداوم وجود خود را پس از حیات خود در او میدید ، مثل هر پدر پیر دیگری . شاید او برای اسماعیل هزاران هزار آرزوی نگفته داشت ولی چون دلارام میزند شمشیر باید سرببازیم و رخ مگردانیم و اکنون باید این پسر را به امر خداوند قربانی کند و اینبار فقط مثل ابراهیم . یا که شاید مثل یک پدر پیر دیگری . خدای متعال ایمان راسخ ابراهیم درانجام دستورش رادید و چاقوی تیز را که به گلوی اسماعیل کشیده میشد را کند کرد و ابراهیم نمیدانست چرا دیگر آن چاقو به فرمانش نیست و خدا به او مژده داد و قوچی برایش فرستاد تا به جای اسماعیل قربانی کند که از آن پس سنتی شد الهی که حاجیان باید به جای آوردند و قربانی کنند وعیدی شد که عید بندگی و قربان کردن تمایلات در برابر اوامر الهی است ابراهیم تو از این آزمایش نیز سربلند بیرون آمدی و درود و سلام خدا بر تو باد و درود و سلام ما نیز مرد میدانهای سخت بودی ولی با این همه مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد…
عجیب است که قلم نیز متوجه قربان و عرفه و کربلا می شود و ای هزار جان گرامی به قربان عرفه و کربلایت حسین علیه السلام . چه سخن متینی است کل یوم عاشورا و کل و ارض کربلا و این لوح دل و قلم ارادت ماست که ناخودآگاه با بوی محرمت هوایی می شود و به خود می پیچد . دل ما که جای خود دارد گویی که همه عالم به گرد کربلا و برای عاشورا می گردد . اصلا یاد کربلا مثل باد و باران بهاری زمین مرده دلهای ما را زنده می کند یاد کربلا و عاشوراست که به تنهایی در عالم وجود و وجود ما قیامت به پا می کند . قلم ما که جای خود دارد قلم مرتضای آوینی هم برای کربلا از فتح خون می گوید و اینکه در عاشورا حسین علیه السلام دیگر هیچ نداشت که فدا کند جز جان که میان او و ادای امانت ازلی فاصله بود[۵] . دیگر قربان کردن فرزند برومند برای حسین علیه السلام سخت نیست امام ما طفل شیرخواره را نیز به قربان خدا کرد تا خدا راضی باشد و دین خدا بماند و تا اینکه برادر و خواهری که سخن مرا می خوانی من و تو اکنون قبله ای برای عاشقی داشته باشیم و اگر خدا از ما قربانی خواست الگویمان حسین و زینب علیهما السلام باشند. اکنون نیز که ایام عرفه و قربان در پیش است باید دید که چه چیزی حجاب من و توست دربرابر خدا تا آنرا قربانی کنیم برای خدا .
در ماه ذیحجه ایم یعنی ماهی که حج در آنست و در اصل صاحب ایام حج است ولی ذیحجه شاید به معنای صاحب اصلی حج است همانکه اگر او نمی بود الان خانه خدا را مثل بتکده ها طلا گرفته بودند و بتهای عبری عربی بر آن آویزان کرده. حسین علیه السلام با همه دارایی خود قیام کرد و هر کس که مرد عشق بود را به قربانگاه برد حتی اصغر و رقیه که از هزاران مرد مردتر بودند و جوانمردتر . تا اسلام را همانگونه که بود به ما بنمایانند . حسین علیه السلام از اشبه الناس خَلقاً و خُلقاً برسول الله خود گذشت تا چهره مشعشع رسول الله صل الله علیه وآله تا ابد باقی و نورانی بماند و ما آیندگان راه را گم نکنیم و چون اسرائیلیان گوساله پرست نشویم و یا چون صلیبیان خدای خود را محبوس در کلیسا نکنیم وعجب نیست که در ایام حج حاجیان به گرد خانه ای طواف می کنند که سیاه پوش است یعنی که خدای تو عزادار حسین است . و نمی توان حج را از حسین و حسین را از حج و طواف عاشقانه را از هر دو گرفت .
آری حکایت اصلی ما حکایت پدر پیر دیگری است که او نیز جوان برومند و رشیدی داشت که هر گاه آرزوی دیدار جدش می کرد به او می نگریست و در چهره و وقار او هم هیبت محمدی صل الله علیه وآله می دید و هم خلق خوش محمدی صل الله علیه وآله را . در کربلا که کار بالا گرفت و فداییان بنی هاشم یکی یکی به قربانگاه خدا رفتند ، نوبت به اهل بیت امام عاشقان رسید و از آنان علی اکبری که به تنهایی چهره اش ستاره ی هدایت بود و کلامش شمیم وحی را به یاد اهل ال رسول می آورد به میدان رفت و چه وقاری چه وقاری … چه آقایی چه آقایی … معرکه سخت است و علی اکبر هم گرچه ستاره هدایت ولی خود نیز با قمر منیر بنی هاشم به گرد خورشید کربلا می گردد . به نزد حضرت حسین علیه السلام بازگشت و آب طلب کرد و چون امام تشنه لب آبی نداشت فقط او را دعا کرد مژده بهشت داد و بشارت سیراب شدن از دست حضرت رسول اعظم صل الله علیه وآله . هرچند که گمان ندارم علی اکبر برای آب آمده بود که او برای ناز آمده بود و تأیید خویش و رزم چشمگیرش را از پدر گرفت و اجر پدر را در این مصیبت زیاد کرد و عذاب کفار و ما را نیز تا ابد عاشق وگرفتار این رفتار .
چندی نگذشت که اکبر حسین علیه السلام در خون خود غلتید و اینبار نیز ابراهیمِ کربلا اسماعیلش را سر نبرید که حرامیان بر او تاختند و او را إرباً إرباً کردند و اینگونه اسماعیل به قربانگاه رفت و قربان شد و حسین علیه السلام بر پیکر جداجدا شده جوان خود فرمود علی الدنیا بعدک العفا[۶]. این پدر پیر تنها یک اسماعیل به قربانگاه نبرد . قاسم و عباس و عون و جعفر بماند که این روزگار روزگار عید است و در عاشورا روضه آنها را خواهم نوشت و خواهم نوشت :
چون دلارام می زند شمشیر سر ببازیم و رخ مگردانیم
دوستان در هوای صحبت یار زر فشانند و ما سراندازیم
و ما کی می توانیم از کربلا بگوییم و بگوییم که از ده ذیحجه تا ده عاشورا بر امام حسین علیه السلام چه گذشت . ما که هنوز در قربان کردن اسماعیل خود این پا و آن پا می کنیم چه می دانیم که در کربلا چه خبر بوده است و ابراهیم سال ۶۱ هجری چگونه اسماعیلهای خود را به قربانگاه فرستاد در روزیکه هیچ روزی مثل آن نیست روز عید قربان که جای خود دارد . در داستان ابراهیم، ابراهیم از عاقبت امر خبر نداشت ولی امام حسین علیه السلام از عاقبت کار خویش باخبر بود . در قربانگاه اسماعیل مادری نبود ولی در کربلا مادر بسیار بود و… ما چه می دانیم که در کربلا چه گذشت ولی همینقدر می دانیم که داستان کربلا را باید کسانی برای ما بفرمایند که فرمودند ما رأیتُ إلا جمیلاً.
انتهای پیام/منبع:باشگاه خبرنگاران