در همان دوران جوانى محمّد (ص) براى راز و نیاز با خالق یکتا در خلوت شب به دل کوه پناه مى برد و از جهل و نادانیها و دختر کشی ها و خرافات به درگاه حقّ شکایت مى کرد و جسم و جان خود را در عبادت حقّ ورزیده مى نمود، در آن دوران، شقاوت و جهل و نادانى و سرگردانى مردم به اوج رسیده بود و همه چیز مهیّاى ظهور یک منجى آسمانى بود.
حکماء و اندیشمندان عرب که به کتب آسمانى آگاهى داشتند ظهور پیامبر خاتم (ص) را به مردم مژده مى دادند و یهود نیز به پندار اینکه آن پیامبر از میان بنى اسرائیل و از قوم یهود خواهد بود، بر اعراب فخر مى فروختند و براى ظهور پیامبر خاتم لحظه شمارى مى کردند و زمین و زمان در عطش ظهور او بى تاب بود.
سرانجام در سحرگاه ۲۷ رجب سال ۶۱۱ میلادى امر حقّ جارى شد و محمّد (ص) که براى مناجات شبانه به غار حرّا در دامنه کوه نور رفته بود همه چیز را به گونه دیگر دید، گویا درهاى آسمان باز شده بود و ملائک صف در صف منتظر قدوم او بودند و همه سنگریزه ها به او خوشامد مى گفتند، ناگهان ملک وحى فرود آمد و به محمّد فرمان داد:
اقراء (بخوان) محمّد (ص) که ظاهرا امىّ بود و سواد خواندن نداشت فرمود: چه بخوانم، جبرئیل گفت: (بخوان به نام پروردگارت که آفرید، انسان را از خونى بسته، بخوان به نام پروردگار بلندمرتبه ات که به وسیله قلم تعلیم داد و به انسان آنچه را که نمى دانست آموخت. (۱)
محمّد (ص) از عظمت وحى به اضطراب افتاد و در کمال خستگى و لرزش از زبان جبرئیل مى شنید: (اى محمّد تو پیامبر برگزیده خدا هستى و من ملک وحى، جبرئیل هستم) رسول خدا (ص) با حالت اضطراب و ناباورى از غار حرّا بیرون آمد و به جانب خانه خدیجه (س) حرکت نمود، وقتى به منزل رسید، به خدیجه (س) که حال او را نامساعد مى دید، فرمود: (مرا بپوشان) آنگاه رواندازى به خود پیچید و از شدّت عظمت واقعه اى که رخ داده بود بیهوش و بى رمق به خواب رفت، ناگهان مجددا جبرئیل نازل شد و خطاب کرد (اى جامه به خود پیچیده، برخیز و مردم را انذار کن و پروردگارت را به بزرگى یاد کن.(۲)
به این ترتیب محمّد (ص) به رسالت مبعوث شد، خدیجه (س) اولین زنى بود که به آن حضرت ایمان آورد، همچنین حضرت على (ع) که در آن زمان کودکى ده ساله بود، اوّلین مردى بود که به رسالت آن حضرت اقرار نمود و این سه نفر به عنوان منادیان توحید به تنهایى در کنار کعبه نماز مى گزاردند.
در ابتداى رسالت تا مدّت سه سال به موجب آیه شریفه وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ: خویشان نزدیک خود را بیم ده) به دعوت بستگان خویش و دعوت پنهانى مشغول بود و مردم را به دور از چشم ناپاک بت پرستان سیه دل به سوى توحید دعوت مى نمود، در ابتدا همه خویشاوندان نزدیک خود را در منزل خویش مهمان کرد، پس از صرف غذا، پیامبر (ص) خطاب به خویشاوندان خود فرمود: آیا شما تاکنون غیر از صداقت و امانت عمل دیگرى از من دیده اید؟ همه گفتند: خیر، پیامبر گفت: اگر به شما خبر دهم که دشمن قصد دارد شبانه بر شما حمله کند، مرا تصدیق مى کنید؟
گفتند: آرى، پیامبر (ص) فرمود: پس من شما را از عذاب سختى که در اثر بت پرستى و شرک متوجّه شما خواهد شد بیم مى دهم، من فرستاده خداى یکتا به سوى شماهستم، کدامیک از شما حاضر است مرا تصدیق کرده و یاور و پشتیبان من باشد و در مقابل من او را وصىّ و جانشین خود قرار دهم؟
از هیچ کس صدایى برنخاست، پیامبر تا سه بار این کلام را تکرار کرد و فقط حضرت على (ع) که نوجوانى ۱۳ ساله بود، برخاست و نداى پیامبر را اجابت کرد و پیامبر هر بار او را تحسین نموده و مى نشاند.
با رسوم پیامبر (ص) على (ع) را فرا خواند و در برابر چشم سایرین به او فرمود:
اى على تو اوّلین مردى هستى که به من ایمان آوردى و مرا تصدیق نمودى، من اکنون تو را وصى و خلیفه خود قرار مى دهم و تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسى هستى، جز اینکه بعد از من پیامبرى نخواهد بود و من تو را سرور و امیر مؤمنان مى شمارم، در این وقت ابولهب برخاست و روى خود را متوجّه ابو طالب کرد و با تمسخر گفت: اى ابو طالب، محمّد پسر کوچک تو را سرور و امیر تو قرار داد! سپس یکى یکى برخاستند و مجلس را ترک نمودند، بعد از على (ع) پدرش ابو طالب و برادرش جعفر بن ابو طالب به پیامبر (ص) ایمان آوردند و از دور و نزدیک کم کم افرادى با شنیدن خبر ظهور پیامبر (ص) به مکّه آمده و عدّه اندکى به شرف اسلام مشرّف مى شدند، افرادى مانند بلال حبشى، یاسر، سمیّه، عمار بن یاسر و زید بن حارثه و …
منبع:
۱-سوره علق آیات ابتدائى.
۲-سوره مدّثر، آیات ۳- ۱.
۳-قصص الأنبیاء ( قصص قرآن – ترجمه قصص الأنبیاء جزائرى)، ص۶۶۹تا۶۷۱.