دنبال این بودم که راهی پیدا کنم برای اینکه به آقا نزدیک شوم. به ذهنم رسید که نامهای به ایشان بنویسم. نامهای نوشتم و از ایشان درخواست کردم که برای نماز شب و خودسازی نصیحتی کنند و راهحلی به ما نشان بدهند…
به گزارش نبض سحر، فردا ۲۷ اردیبهشت پنجمین سالگرد ارتحال آیت الله العظمی بهجت (ره) است.
ایمان حقیقتی دارای اثر است و مؤمن صاحب این آثار. اینجاست که مدعی و صادق از هم جدا میشوند. آنان که با حضرت آیتاللهالعظمی بهجت قدسسره برخوردی هرچند کوتاه داشتند، صفات مؤمنانه را بهروشنی در ایشان میدیدند. وجودش همه خیر بود؛ تفاوتی نداشت که مخاطبش چه عنوانی داشته باشد؛ از مردم عادی باشد یا صاحب منصب، عالم باشد یا بیسواد، آشنا باشد یا غربیه، هموطن باشد یا بیگانه. گویا مصداق همان عبارتی بود که امیرالمؤمنین به همام فرمود: «کَهف المسلمین». اینگونه بود که هر کس دقایقی را با او سپری کرده بود، نقشی از خیر کثیر او را در خاطر داشت. آنچه در پی میآید بیانی از یادگارهای پربرکت ایشان است که در سینه این افراد نقش بسته است.
گوش میکنی؟
آشنایی ما با ایشان، از نماز جماعت آغاز شد. اولین باری که نماز جماعت آقا شرکت کردیم، واقعاً آن نماز اثر عجیبی روی ما گذاشت. فکر میکنم نماز شب جمعه هم بود؛ آن حالت عجیب آقا در نماز، مخصوصاً هنگام خواندن سوره جمعه و سوره اعلی، واقعاً همه مأمومین با صدای بلند گریه میکردند. واقعاً عجیب بود. من واقعاً شیفته آقا شدم؛ بهطوری که اصلاً دیگر شب و روز نداشتم. دو سه ساعت پیش از نماز به مسجد میآمدیم که آقا را زودتر ببینیم.
دنبال این بودم که راهی پیدا کنم برای اینکه به آقا نزدیک شوم. به ذهنم رسید که نامهای به ایشان بنویسم. نامهای نوشتم و از ایشان درخواست کردم که برای نماز شب و خودسازی نصیحتی کنند و راهحلی به ما نشان بدهند. وقتی جواب نامه را دادند، فرمودند: «اگر من مطلبی خدمتتان عرض کنم، شما گوش میکنی یا مثل بنده این گوشَت در و این گوشَت دروازه است؟». عرض کردم: «بله، اگر لطف کنید، گوش میکنیم». ایشان دستورالعملی به ما دادند و فرمودند: «کتاب معراجالسعاده مرحوم آقای نراقی را تهیه کنید و روزی در حدود یک صفحه مطالعه کنید و در غیر واجباتتان به آن فکر کنید تا کاملاً برایتان هضم شود».
هر کسی نمیتواند
برای درک مقامات علمی ایشان باید به کتابهایشان مراجعه کرد. دو کتابی که از ایشان چاپ شده، یکی اصولی است و یکی هم فقهی. فهم کتابهای ایشان نیاز به مطالعه زیاد دارد و نوعاً کسانی که آگاه به مسائل اصولی یا فقهی هستند، نمیتوانند با یک بار یا دو بار یا سه بار مطالعه کتابهای ایشان به مطالب واقف بشوند؛ مخصوصاً با توجه به این نکته که ایشان اشکالاتی که به کلام دیگران دارند را با کنایه و اشاره بیان میکنند و تا کسی واقف به همه مطالب فقها و اصولیون گذشته نباشد، نمیتواند واقف به مطالب ایشان بشود.
وقف حوزه علمیه شود
مرحوم آیتاللهالعظمی بهجتقدسسره معتقد بودند که بایستی مراکز حوزه علمیه گسترش پیدا کند و بر این امر اصرار داشتند. زمینی از پدر به ایشان به ارث رسیده بود. پیشنهاد شده بود که در آنجا کارهایی صورت بگیرد و تأسیساتی درست شود که درآمدی داشته باشد، اما آقا این زمین را که در بهترین نقطه شهر فومن بود و از نظر اقتصادی و ارزشی قیمت زیادی داشت، وقف کردند. هدایا و نذوراتی را هم که به ایشان داده میشد جمع کردند و یک حوزه علمیه آنجا ساختند و ظاهراً از وجوهات هم استفاده نکردند.
خیلی تحویلشان میگرفتند
ایشان مثل بعضیها نبودند که زود تحت تأثیر جو پیرامون خود قرار گیرند. عاقبت و نتیجه امور را ملاحظه میکردند. در سیاست بسیار انسان عقلمند و دقیقی بودند و هیچگونه سر سازش با دشمن نداشتند؛ با وهابیها، با انگلیس، با اسرائیل، با آمریکا. سیاستهای کلان دشمنان را با صراحت تبیین میکردند.
از جمله مواقعی که من دیدم ایشان خیلی نگران و ناراحت و منقلب بودند، شهادت سید عباس موسوی، دبیرکل حزبالله لبنان بود. حتی وقتی داشت از مسجد میرفت، خیلی ناراحت و بیتاب بود و مثل اینکه بخواهد برای کسی روضهای بخواند، دائم میگفت: «مگر چه کرده که کشتندش؟! چرا کشتندش؟!…».
من در نماز آقا با بچههای حزبالله لبنان رفیق شدم؛ مثلاً آقای شیخ اویسی، شیخ عباس مدنی. حالات بچههای حزبالله با دیگران متفاوت بود؛ اکثرشان اهل سجدههای طولانی بودند. شیعیان عربستان از قطیف و اَحساء میآمدند و آقا خیلی تحویلشان میگرفتند.
به هر حال مفید است
ایشان معتقد بود که رفتوآمد با مؤمنین در هر صورت مفید است. میگفتند: «اگر آنها از نظر ایمان از شما بالاتر باشند، شما از آنها استفاده میکنید و اگر هم شما بالاتر باشید، آنها از شما استفاده میکنند و اگر هم مساوی باشید، زیارت مؤمن است و زیارت مؤمن چقدر ثواب و آثار معنوی دارد». یا اینکه میفرمودند: «چقدر مشکلات در همین دیدار مؤمنین حل میشود».
قارداش، دور!
در روایات داریم که «المؤمن ینظر بنور الله»؛ لذا آنچه مردم عادی میبینند و بهسادگی از کنار آن میگذرند، مؤمن با دیده خدابین مینگرد و از آن عبرت میگیرد. مواردی از این دست از ایشان دیده و شنیده بودیم. خود ایشان خاطره جالبی نقل میکردند. در ایام تحصیلشان با علامه طباطبائی و اخوی ایشان، آقای الهی، از نجف به کوفه میروند تا اعمال آنجا را انجام دهند. آقای طباطبائی تازه ازدواج کرده بوده و همراه همسرش بوده است. در کوفه خانهای اجاره میکنند. آقای طباطبائی با همسرش در اتاق میخوابند و آقای الهی و آقا در ایوان. آقای طباطبائی با همان لسان ترکی به برادرش میگوید که شب برای تهجد بیدارش کند. آقا میگفتند: «سحر که بیدار شدیم، آقای الهی رفت دم در اتاق و گفت: قارداش، دور»؛ یعنی برادر بیدار شو، دیر شده. بعد فرمودند: «آیا کسی پیدا میشود که به ما بگوید: قارداش، دور، و کلامش مؤثر باشد و ما را بیدار کند؟».
اینکه خواندهایم نصیحت نبود؟!
شب جمعهای بود. پس از نماز کسی خدمت ایشان آمد و گفت: حاج آقا، ما را نصیحت کنید. با صدای بلند و حالت اعتراض فرمود: «اینکه خواندهایم نصیحت نبود؟!».
این در همیشه باز است
در یکی از روزهای زمستان که هوا بهشدت سرد بود و باد و برف هم میآمد، میخواستیم به حرم حضرت معصومه سلاماللهعلیها مشرف شویم. نزدیک صحن که شدیم، شخصی به من گفت که درهای حرم بسته است، فقط صحن باز است. من به آقا گفتم که نمیتوانیم وارد حرم شویم، در بسته است. فرمود: «درِ عبادت که بسته نیست». سپس آمد داخل صحن بزرگ و در یکی از ایوانها در همان سوز و باد و سرما نشست و کار خودش را ادامه داد. همان دو ساعت را در سرما نشست و مشغول عبادت شد.
همین را بگویند
طبق معمول حدود یک ساعت خدمت آقا میرفتم. ایشان از لطف و عنایتی که به من داشتند، کلید حیاط را به من داده بودند. وقتی که میرفتم، در حیاط را خودم باز میکردم، منتها وقتی که شروع میکردم به کلید انداختن، یا الله میگفتم؛ یک بار، دو بار، سه بار. روزی آمدم دیدم که کسی دم در ایستاده. نزدیک آمدم دیدم که آقا پیراهنی نازک پوشیده و عرقچینی هم روی سرش است و بدون عبا و عمامه دم در ایستاده و با آقایی صحبت میکند. سلام کردم. آن شخص از تنگدستیاش گفته بود و دعایی از آقا درخواست کرده بود. آقا فرمود: «برای اینکه انشاءالله مشکلتان حل شود، این دعا مختصر است، صبح و شب بخوانید. انشاءالله اثر دارد. اللّهم أغنِنِی بِحَلالِکَ عَن حَرامِکَ وَ بِفَضلِکَ عَمَّن سِوَاکَ. آن آقا گفت: «من این را بلد نیستم. یادم میرود. این را بنویسید به من بدهید». آقا به من فرمودند: «پس شما بنویسید و به ایشان بدهید». گفتم: «چشم؛ حالا عبارت وَ بِطاعَتِک عَن مَعصِیتِک را هم اضافه کنم؟». فرمود: «نه، همین را بگویند: اللّهم أغنِنِی بِحَلالِکَ عَن حَرامِکَ وَ بِفَضلِکَ عَمَّن سِوَاکَ. قبل و بعدش هم صلوات بفرستند».
این، امتیاز نیست
ایشان بدون اینکه من گزارشی خدمتشان عرض کنم، شروع به صحبت کردند. مطالبشان هنوز در ذهنم هست. کوتاه، ولی بسیار راهگشا بود. ایشان فرمودند: «مسئولیت شما در نیروی انتظامی برای شما یک امتیاز نیست. بار است. شما در روز قیامت میبینید که چند نفر به شما مراجعه میکنند که شما آنها را کشتهاید. هر چه فکر میکنید میبینید شما در عمرتان کسی را نکشتهاید، بعد گفته میشود که شما بهعنوان فرمانده مسئول، سرّی را فاش کردید و این زیردستان شما جان خودشان را از دست دادند. یا در حوزه مأموریتی بیتوجهی کردید و مأمور شما به خطا موجب قتل یا آسیب اینها شد. در هر صورت امروز که شما در این مسئولیت هستید، هر چه در هر جای کشور انجام شود و مأموران شما اگر تردیدی در حق مردم بکنند، شما هم در آن دنیا شریک هستید و پاسخگو. اگر هم مأموران شما کار خوبی هم انجام بدهند و مردم در حق شما دعا کنند، طبیعتاً شما هم در اجر و ثواب آنها شریک هستید. پس سعی کنید که فرصت را غنیمت بشمرید. برای استراحت خیلی وقت نگذارید. وقت بگذارید که طوری کار کنید که هر چه در آن دنیا سؤال کردند، بتوانید حداقل عذر و جوابی داشته باشید».
من پرسیدم که چگونه این کار را انجام بدهیم. ایشان فرمودند: «مجاهدت کنید». دعایی را هم بهعنوان حرز فرمودند. همان موقع هم آقازاده ایشان دعا را نوشت و به من داد. «اللهُمّ اجعَلنِی فِی دِرعِکَ الحَصِینَهِ الَّتِی تَجعَلُ فِیهَا مَن تُرِید». (خدایا من را در آن دژ مستحکم خودت قرار بده. آن پناه و زرهی که هر کس را بخواهی در درون آن قرار میدهی) فرمودند: «این را صبح و شب سه بار بخوانید و شرط اجابتش هم این هست که گناه نکنید. اگر گناه کنید، اینها اثری ندارد و تلاش کنید. انشاءالله که خداوند هم قبول میکند».
منبع:مرکز حفظ و نشر آثار آیت الله العظمی بهجت(ره)
انتهای پیام/