خیلی وقت است که خیلی ها شک دارند به دخالت فرانسه در ادبیات و هنر ما. در داستان ما. در هنرهای تجسمی ما. حتی در سینمای ما. سینمایی که “کن” قبله آمالش شده است.
خیلی وقت است که خیلیها حتی اعتقاد دارند فرانسه برای سینمای ما هم برنامه دارد. حتی گاهی بعضیها با تعجب می پرسند: واقعا رییس سازمان سینمایی سالها در فرانسه بوده است؟ نکند نسخه سینمایی او را فرانسوی ها برای ما میپیچند؟ نکند سازمان سینمایی دانسته و نادانسته دارد طرح های سینمای فرانسه را در سینمای ما پیاده می کند؟
خیلی وقت است که خیلیها می پرسند چرا نام حقیقت با حمایت فرانسه بر سینمای ما سایه انداخته است. حقیقتی که ظاهرا در فرانسه فقط یک سینمادار است. اما حالا بعضی از آن خیلی ها اعتقاد دارند، دیگر نمی شود نقش او در پیوند فرهنگ فرانسه برای مسیردهی به سینمای ایران را ندید. مسیردهی غریبی که ته آن حتی شاید به خیابانی نزدیک ژان بارت برسد.
خیلی وقت است که خیلی ها سوال دارند چرا هنگامه پناهی که در جشنواره فیلم برلین آنگلا مرکل لحظهای رهایش نمیکرد تا این اندازه مورد حمایت فرانسه و سارکوزی بود. سارکوزی ای که پیش پایش بارها و بارها بلند می شد و عرض ادب میکرد . پیش پای زنی که صندلی خالی جعفر پناهی در جشنواره برلین را برایش خالی نگاه داشت و مدیر تولید و حامی پشت پرده گذشته بود و بانی اکران تاکسی در فرانسه .
حالا دیگر خیلی وقت است که خیلیها شک دارند به کن. به جشنواره و به فرانسه. به زنی که سوار ماشین شش در خانم مرکل می شود.
خیلی وقت است که خیلی ها میپرسند چرا فرانسه باید تمام هزینه ساخت یک فیلم سینمایی و شاید چند برابرش را به یک کارگردان ایرانی بدهد و بعد همان فیلم از سوی ایران به عنوان نماینده در اسکار معرفی شود.
خیلی وقت است که خیلی ها شک دارند به اینکه فرانسوی ها عاشق چشم و ابروی هنرمندها و نویسنده های ایرانی باشند. خیلی ها حتی گمان می کنند نه تنها عاشق هنرمندهای ما نیستند که حتی از نخبه ها و نویسنده ها و هنرمندهایمان هراس دارند. هنرمندهایی که هنوز فرانسوی نشدهاند. هنرمندهایی که هنوز مسیر سفارت را بلد نیستند.
خیلی وقت است که خیلی ها به سفارت فرانسه و مهره های فرانسوی سفارت و خودی هایی که عاشق فرانسه اند مشکوکند. اما خیلی های دیگر می گویند همه اینها توهم توطئه است. خیلی ها اعتقاد دارند : لابد کاشیگر چون ترجمه فرانسه بلد بوده و مترجم دیگری هم دم دست نبوده ، رفته و نشسته کنار دست فابیوس. لابد حقیقت توانمند است و پناهی ثروتمند.
حالا مدتهاست که همه گمان می کنند همه اینها توهم توطئه است. شاید باشد. شاید هم نه. شاید کاشیگر و هدایت و حقیقت و پناهی و خیلیهای دیگر اتفاقی یک جایی از سرنوشتشان به فرانسه گره خورده باشد. شاید فابیوس فقط باید به خاطر خونهای آلوده و وارد کردن ایدز به ایران منفور ایرانی ها باشد. شاید هم نه. شاید به خاطر منحرف کردن ادبیات و هنر ایران از مسیر درست آن باید بیشتر منفور شود.
حالا خیلی وقت است که خیلیها یادشان رفته فرهنگ و هنر فاسدی که روح جامعه را بیمار میکند از ایدزی که جسم افراد را به نابودی میکشاند خطرناکتر است. فرهنگ و هنر ناسالمی که میتواند از فرانسه یا هرجای دیگری در لباس یک نجات دهنده بیاید و روح هنر و ادبیات ما را تهی کند. شاید هم اصلا دسته دوم راست بگویند و همه اینها توهم توطئه باشد. ممکن است؟
* کیوان امجدیان