• امروز : افزونه جلالی را نصب کنید.
  • برابر با : 20 - جماد أول - 1446
  • برابر با : Thursday - 21 November - 2024
11

خاطراتی از شهید حجت الاسلام نواب صفوی و فداییان اسلام

  • کد خبر : 25626
  • 27 دی 1393 - 13:01
خاطراتی از شهید حجت الاسلام نواب صفوی و فداییان اسلام

نخست وزیری هژیر و اعتراضات فداییان اسلام در اواخر سال ۱۳۲۶ زمزمه نخست وزیری هژیر سرا سر شهر تهران را فراگرفت و سرانجام در بیستم خرداد ماه سال هژیر به نخست وزیری رسید ؛ ماموریت چند ساله او در انگلستان و کسب مقامهای بسیار مهم ماهیت هژیر را برای مردم ایران روشن ساخته بود وهمه […]

نخست وزیری هژیر و اعتراضات فداییان اسلام

در اواخر سال ۱۳۲۶ زمزمه نخست وزیری هژیر سرا سر شهر تهران را فراگرفت و سرانجام در بیستم خرداد ماه سال هژیر به نخست وزیری رسید ؛ ماموریت چند ساله او در انگلستان و کسب مقامهای بسیار مهم ماهیت هژیر را برای مردم ایران روشن ساخته بود وهمه می دانستند که او یکی از افراد دست نشانده انگلیس است.
نواب و آیت الله کاشانی، هژیر را خطر بزرگی برای ایرانیان می‌دانستند و یقین داشتند که با نخست وزیری او استبداد دوران‌های گذشته به این کشور باز خواهد گشت. به همین دلیل مردم با رهبری این دو بزرگمرد برای اعتراض به این تصمیم روز بیست سوم خرداد ماه در مقابل مجلس شورا تظاهرات کردند و نواب برای آنان سخنرانی نمود سپس به منزل آیت الله کاشانی رفته و در آنجا تجمع نمودند.

تعطیلی بازار توسط نواب

پس از تظاهرات مردم، نواب تعطیلی بازار را ضروری دانست البته این کار به نظر آیت الله کاشانی بعید بود، اما نواب برای اینکه بازار بر مبنای اعتقادات تعطیل شود و فرصتی به دست چپاولگران ندهد شخصاً به بازار بزرگ چهار سوق و بازار کفاش‌ها رفت. کسبه با فهمیدن موضوع و مقصود با رضایت کامل بازار را بستند که این تعطیلی ۳ روز ادامه داشت.

تظاهرات به دستور نواب

هنگامیکه بازار تهران تعطیل شد، مردم در مقابل مسجد سلطانی تجمع نمودند. نواب و تعدادی از فداییان در آنجا سخنرانی کردند سپس برای ادامه اعتراض به مقابل سفارت انگلیس رفتند. یکی از جوانان به دستور نواب تنفر شدید خود را نسبت به بیگانگان اعلام نمود. آنگاه موج جمعیت به بهارستان بازگشتند و در مقابل مجلس جمع شدند.

دستگیری نواب و تلاش برای آزادی او

روز بیست و چهارم خرداد ماه سال ۱۳۲۷ نواب صفوی به همراه آقای جعفر جهان و یکی از وکلای دادگستری دستگیر گشت و با دستگیری نواب تظاهرات روز بیست و پنجم انجام نشد. صبح روز بیست و ششم خرداد، گروهی از فداییان اسلام برای اعتراض به بازداشت نواب از منزل آیت الله کاشانی حرکت کرده و در مقابل مجلس تجمع نمودند. سید عبدالحسین واحدی یکی از نمایندگان نواب طی یک سخنرانی، آزادی رهبر فداییان اسلام را خواستار شد و اعلام نمود تا زمانیکه نواب آزاد نشود این جمع متفرق نخواهد گشت. بر اثر اعتراضات فداییان، نواب در همان روز از زندان بیرون آمد و به منزل آیت الله کاشانی رفت.
روز بعد به دستور رهبر فداییان اسلام مردم تهران در مقابل دانشگاه و بازار تهران تظاهرات باشکوهی به راه انداختند.

تصمیم برای اعدام انقلابی هژیر

جلسه اضطراری فداییان در آبان ماه سال ۱۳۲۷ تشکیل شد. خشم، وجود نواب را فرا گرفته بود. او لرزش صدایش را کنترل نمود و با ملایمت گفت: «پیش بینی ما درست بود، ‌البته همین که رژیم فهمید پایگاهی در میان مردم ندارد برای ما پیروزی بزرگی است اما نمی‌توانیم به آنها اجازه بدهیم که مجلس را از نمایندگان واقعی مردم خالی کنند. در این چند روز که از شمارش آرا می‌گذرد نمایندگان جبهه ملی از حد نصاب رأی برای وکالت تهران خارج شده‌اند. آنها به گمان خودشان می‌خواهند نگذارند که مبارزه به پیروزی برسد. از آغاز نیز معلوم بود که تحصن مصدق بی‌فایده است، و کسی به حرفش گوش نمی‌دهد. فردا روز عاشورا است. ظهر که همه دسته‌ها در مسجد جمع می‌شوند برای همه صحبت خواهم کرد. بالاتر از سیاهی که رنگی نیست. می‌خواهند مرا بکشند؟ باشد من آماده‌ام.
فداییان می‌دانستند که با این عمل ممکن است اتفاقی برای رهبر عزیزشان بیافتد، به همین دلیل از او درخواست نمودند این کار را انجام ندهد. اما هر چه او را قسم دادند نواب تسلیم نشد. سرانجام سید حسین امامی از جای برخاست و گفت: فکری کرده‌ام که دیگر لازم نیست شما سخنرانی کنید

…اعدام انقلابی هژیر

مسجد سپهسالار روز ۱۴ آبان ماه سال ۱۳۲۷ هجری شمسی مصادف با عاشورای حسینی را بر صحیفه قلب خویش ثبت نمود. روزی که هژیر توسط سید حسین امامی به کیفر اعمال خویش رسید. بار دیگر عاشورا شهامت یاران حسین بن علی (ع) را به خود دید و آسمان بر صداقت مردان خدا سجده نمود. امامی عزیز در ظهر عاشورا به کنار هژیر رفت و هفت تیر خود را بر سینه او قرار داد. شبستان مسجد با قطع برق توسط فداییان اسلام تاریک شد و امامی اولین تیر را شلیک نمود. با به گوش رسیدن صدای تیر محافظان نخست وزیر فریاد زدند: لامپ ترکید. …
نوای الله اکبر تعجب همگان را برانگیخت. بله ، بار دیگر فداییان با شعار خود این عمل خداپسندانه را بر عهده گرفتند. مدتی بعد سید حسین امامی به حکم دادگاه رژیم ستمشاهی در میدان توپخانه اعدام شد.

سفر نواب به قم برای اعلام تشکیل مجمع مسلمانان

نواب حوزه علمیه قم را عامل مؤثری در پرورش افکار عمومی می‌دانست. به همین دلیل رهسپار قم شد تا با اعلام تشکیل «مجمع مسلمانان مجاهد» راهش را برای دیگران آشکار سازد. شب چهاردهم بهمن ماه نواب برای سخنرانی وارد شبستان مسجد شد. مأموران رژیم برای ممانعت از برگزاری این مجلس منبر مسجد را برداشتند. رهبر فداییان با تعجب به اطراف نگریست و با نام خدا و ستایش ائمه (ع) سخنانش را آغاز نمود.» منبر را برداشته‌اند تا به منبر نروم، فکر می‌کنند با نبودن آن دست از وظیفه‌ام بر می‌دارم.» اما ناگهان در میان نگاه حیرت زده مردم جوانی تنومند نواب را به شانه خود نشاند و بلند کرد.» بزرگ مرد فداییان گفت: «من منبر روح دارم! اگر برای خاموشی چراغ هدایت، منبرهای چوبین را بردارند، مشعل‌دار ارشاد یک جوان غیور خواهد شد.» آن شب نواب در مورد اصول اعتقادات و وظایف افراد سخنرانی نمود و به تهران بازگشت.

بازگشت به تهران

پلیس تهران در تمام ورودی‌های شهر، ایستگاه بازرسی قرار داد، اضطراب خاصی در میان فدائیان بوجود آمد. دو نفر از فداییان پالتویشان را به نواب و واحدی دادند و گفتند: «این را بپوشید و دکمه‌هایش را تا بالا ببندید، لبه یقه را هم روی صورتتان برگردانید و عمامه‌تان را بردارید.» آنها نیز چنین کردند، در همین لحظه مأمور بازرسی به طرف ماشین آنها رفت و گفت: «به اعلی حضرت تیراندازی شده.»
راننده با آرامش اشاره‌ای به صندلی عقب کرد و گفت: «برادرم وبا دارد و باید او را به بیمارستان برسانم. ما آلوده هستیم و اگر به سروان گزارش دهی، مجبور می‌شوی خودت ما را به بیمارستان ببری و ممکن است تو نیز دچار این بیماری شوی.» گروهبان مکثی کرد و گفت: «زود باشید تا سروان نیامده بروید.» با گذشتن از ایست بازرسی نواب با عصبانیت گفت: «چرا دروغ گفتی؟» راننده پاسخ داد: «من دروغ نگفتم آقا، قبل از اینکه به دنبال شما بیایم برای دیدار خانواده‌ام به کاشان رفته بودم. برادرم حالش خوب نبود. ما گمان کردیم وبا دارد، وقتی او را به بیمارستان بردیم متوجه شدیم که سالم است. پس با خیال راحت به قم آمدم تا شما را به تهران ببرم. من با اخلاق شما آشنا هستم.
رهبر فداییان سراسر تالار را پیمود و با لبخندی حاکی از رضایت گفت: «جای خوب و بسیار مناسبی است، ‌از این به بعد به طور علنی تبلیغ می‌کنیم. این جا محل اجتماع دوستان خواهد بود. انشاء الله نماز مغرب و عشا را همین جا می‌خوانیم…
رهبر فداییان با تعجب به اطراف نگریست و با نام خدا و ستایش ائمه (ع) سخنانش را آغاز نمود.» منبر را برداشته‌اند تا به منبر نروم، فکر می‌کنند با نبودن آن دست از وظیفه‌ام بر می‌دارم.» اما ناگهان در میان نگاه حیرت زده مردم جوانی تنومند نواب را به شانه خود نشاند و بلند کرد…
راننده با آرامش اشاره‌ای به صندلی عقب کرد و گفت: «برادرم وبا دارد و باید او را به بیمارستان برسانم. ما آلوده هستیم و اگر به سروان گزارش دهی، مجبور می‌شوی خودت ما را به بیمارستان ببری و ممکن است تو نیز دچار این بیماری شوی.» گروهبان مکثی کرد …

مردم کاشان و دکتر برجیس

در سالهای سیاه حکومت «رزم آرا» پزشکی یهودی در کاشان در ضمن طبابت به تبلیغ بهائیت پرداخته و همچنین با طبابت دروغین خود منجر به کشته شدن بیش از صد نفر مسلمان و تجاوز به ناموس آنان شده بود. دولت در برابر جنایات «دکتر برجیس» سکوت نمود. سرانجام پس از مدتها ۸ نفر از مردم متعصب کاشان به رهبری آقای «رسول زاده» و پشتیبانی بزرگان بازار کاشان دکتر برجیس را به کیفر اعمالش رساندند و سپس خود را در اختیار مأموران دولت قرار دادند. با اعلام خبر دستگیری این گروه، مردم کاشان بازار و مغازه‌ها را تعطیل کرده و به خانه علمای شهر رفته و اظهار داشتند: «ما نیز در این عمل شریک بودیم، یا آنها را آزاد کنید و یا ما به نزد آنها می‌رویم.» شهربانی کاشان برای رهایی از دست مردم، این مجاهدان را به تهران منتقل نمود تا در شعبه ۲ دادگاه جنایی تهران محاکمه شوند.

نواب در دادگاه

دادگاه عاملین قتل دکتر برجیس در تهران برگزار شد. وکالت «بهایی‌ها» را دکتر عبدالله رازی پذیرفت. در آخرین جلسه دادگاه ناگهان نواب صفوی به همراه امیر عبدالله کرباسچیان و سید عبدالحسین واحدی وارد سالن دادگستری شدند. در آن زمان حکومت رزم آرا در تعقیب رهبر فدائیان بود، ولی با این حال نواب به خاطر اظهار وفاداری به چند مسلمان که در راه اسلام مبارزه کرده‌اند‌، خود را به خطر انداخت. سید به رسول‌زاده گفت: «مطمئن باشید، برادران شما زنده هستند و این دادگاه هیچ غلطی نمی‌تواند، بکند.» دکتر رازی با وحشت فریاد زد: «آقای رییس دادگاه فداییان اسلام مرا تهدید کردند.» آن روز جلسه دادگاه بی‌نتیجه پایان یافت و از صدور رأی خودداری شد. در زمان کوتاهی کاخ دادگستری در محاصره مأموران شهربانی درآمد تا بتوانند نواب را دستگیر کنند. پس از اتمام دادگاه عاملین قتل دکتر برجیس، در سالن طبقه تحتانی دادگستری تا درب واقع در پشت زندان دادگستری، هر چند قدم یک نفر از فداییان اسلام ایستاد. عده‌ای دیگر نیز به دور تاکسی صف بستند تا مأموران نزدیک نشوند اما تاکسی شناسایی شد و فداییان برای گمراه ساختن مأموران با آنان کشمکش نموده و نواب را از آن تاکسی به تاکسی دیگری سوار کردند زیرا مأموران مانع از حرکت تاکسی شده بودند. اما این تدبیر نیز چاره ساز نبود، به همین دلیل چند نفر از روحانیون که شباهت کمی به نواب داشتند، از چند طرف شروع به دویدن کردند و مأمورین به گمان اینکه نواب می‌باشد، به تعقیب آنها پرداختند. سرانجام نواب به اصرار دوستانش پیاده به بازار رفت و در مغازه یکی از یارانش مخفی شد. در طول مسیر فداییان از ایشان خواستند که گامهای خود را بلندتر بردارد، می‌گفت: «من برای نجات از زندان، تن به ذلت و فرار نمی‌دهم.» او شب هنگام به مقر فداییان اسلام بازگشت.

پیشنهاد رزم آرا

پس از اتمام واقعه دادگستری رزم آرا توسط «وکیل دادگستری اهل قم» برای نواب پیغام فرستاد و گفت: «من حاضرم تمام پرونده‌های موجود شما را در دادگستری و ارتش و شهربانی از بین ببرم و هرگونه مطلبی باشد اجرا کنم اما شما نیز دستور دهید که فداییان اسلام با حکومت من مبارزه نکنند» اما رهبر فداییان مانند همیشه با شجاعت پاسخ داد: «پرونده‌هایی که نام برده‌اید، از نظر من ارزشی ندارد و من برای آنها مختصر هراسی در دل ندارم، ولی پرونده‌های جنایات هیئت حاکمه روز به روز نزد من کامل‌تر شده و هر روز که پرونده هر یک تکمیل می‌گردد و در پیشگاه دادگاه شرع، حکم محکومیت صادر شود، من حکم را اجرا خواهم کرد و دستگاه کوچکتر از آن است که حکم برائت مرا صادر کند. شما بایستی کاری کنید که من شما را تبرئه کنم و چاره‌ای جز بازگشت از راه خود را ندارید.» فرستاده رزم آرا ناامید از پاسخ نواب به نزد نخست وزیر بازگشت.
در سالهای سیاه حکومت رزم آرا پزشکی یهودی در کاشان در ضمن طبابت به تبلیغ بهائیت پرداخته و همچنین با طبابت دروغین خود منجر به کشته شدن بیش از صد نفر مسلمان و تجاوز به ناموس آنان شده بود. دولت در برابر جنایات «دکتر برجیس» سکوت نمود و………..
سید به رسول‌زاده گفت: «مطمئن باشید، برادران شما زنده هستند و این دادگاه هیچ غلطی نمی‌تواند، بکند.» دکتر رازی با وحشت فریاد زد: «آقای رییس دادگاه فداییان اسلام مرا تهدید کردند.» آن روز جلسه دادگاه بی‌نتیجه پایان یافت و ………….
پس از اتمام دادگاه عده‌ای ازفدائیان اسلام به دور تاکسی صف بستند تا مأموران نزدیک نشوند اما تاکسی شناسایی شد و فداییان برای گمراه ساختن مأموران با آنان کشمکش نموده و شهید نواب را از آن تاکسی به تاکسی دیگری سوار کردند زیرا مأموران مانع از حرکت تاکسی شده بودند. اما این تدبیر نیز چاره ساز نبود، به همین دلیل چند نفر از روحانیون که شباهت کمی به نواب داشتند…
سید مانند همیشه با شجاعت پاسخ داد:« پرونده‌های جنایات هیئت حاکمه روز به روز نزد من کامل‌تر شده و هر روز که پرونده هر یک تکمیل ‌گردد و در پیشگاه دادگاه شرع، حکم محکومیت صادر شود، من حکم را اجرا خواهم کرد و دستگاه کوچکتر از آن است که حکم برائت مرا صادر کند. شما بایستی کاری کنید که من شما را تبرئه کنم و چاره‌ای جز بازگشت از راه خود را ندارید… »

سخنان رزم آرا در مجلس شانزدهم

دوره شانزدهم مجلس آغاز گشت و لایحه” گس-گلشانیان۱ “برای تصویب نهایی به مجلس ارائه شد. این لایحه قرار بود به قرارداد نفتی ۱۹۳۳ الحاق شودواینگونه نفت ایران آزادانه تر درمعرض تاراج قراربگیرد. رزم آرا با طرح این لایحه و دفاع از آن تصمیم داشت که مسئله ملی شدن صنعت نفت و تلاش جبهه ملی و آیت الله کاشانی را نادیده بگیرد. به همین دلیل در جلسه دفاعیه مجلس گفت: «ما لیاقت لولهنگ سازی ]هم[ نداریم. ۵۰ سال است که آن را می‌سازیم ولی ترقی نکرده‌ایم ما چطور می‌توانیم خودمان صنعت نفتمان را اداره کنیم؟ اگر این کارهای عوام فریبانه ادامه پیدا کند من ناچار می‌شوم که مسجد شاه را توی سر کاشانی و مجلس را توی سر اقلیت خراب کنم.»
1- گس نام کمپانی نفتی انگلستان و گلشائیان وزیر دارایی کابینه ساعد است.

اعدام انقلابی رزم آرا و آزادی خلیل طهماسبی

خوشبختانه لایحه گس- گلشائیان از طرف مجلس رد شد اما رزم آرا سکوت نکرد فلذا از شاه درخواست انحلال مجلس را نمود اما شاه می‌دانست که صدور این دستور به قدرت مطلق رزم آرا می‌انجامد. سرانجم مصدق و آیت الله کاشانی از فداییان خواستند که تصمیم خود را مبنی بر از بین بردن رزم آرا اجرا کنند. فداییان نیز که رزم آرا را بیگانه و مخالف اسلام می‌دانستند طهماسبی را مأمور انجام این تکلیف شرعی نمودند.صبح روز چهارشنبه ۱۶/۱۲/۱۳۲۹ مجلس ترحیم آیت الله فیض در ساعت ۱۰:۳۰ در مسجد شاه برگزار شد. شاه می‌دانست که نواب در مقابل رزم آرا سکوت نخواهد کرد. شواهد نشان می‌داد که اگر فداییان موفق به نابودی رزم آرا نشوند او با عنوان حفظ امنیت به سرعت تمام موافقین شاه را دستگیر خواهد کرد. به همین دلیل یکی از افسران ارتش را مأمور ساخت تا در کنار خلیل طهماسبی حرکت کند و اگر او موفق به ترور نشد وی با گلوله کلت، رزم آرا را به قتل برساند. در لحظه ورود رزم آرا به صحن مسجد یک تیر به طرف جمجه دست نشانده انگلیس شلیک گشت و دو تیر دیگر به شانه و ریه او اصابت کرد. ترس شدیدی وجود حاضرین در مجلس را فرا گرفت. ناگهان طنین صدای الله اکبر نام فداییان را در ذهن‌ها تداعی نمود. مأموران استاد خلیل طهماسبی را پس از چند لحظه دستگیر کردند.
اعدام انقلابی رزم آرا توجه مقامات شرق و غرب را به خود جلب نمود و قیمت سهام شرکت نفت انگلیس به سرعت کاهش یافت.
مجلس شورای ملی در سال ۱۳۳۱ با تصویب ماده واحده‌ای خلیل طهماسبی را به جهت ترور رزم آرا و راهگشایی برای ملی شدن صنعت نفت، قهرمان ملی نامید و او پس از بیست ماه از حبس آزاد شد.
او سخنان خود را چنین آغاز کرد: «آزادی باید درچارچوب قانون باشد، آزادی همراه با لجام گسیختگی و خارج از قانون، نوعی فریبکاری است و یگانه قانونی که تمام شئون اجتماعی و اخلاقی و سازمان وجودی بشر را مراعات کرده، قانون سازنده و آفریننده جهان هستی یعنی خداست… »…
سخنان نواب ترس و دلهره ای در دل کسروی ایجاد نمود، او برای فرار از استدلالهای شاگرد بزرگ علامه بدون اندیشه، نسبت ناروایی به قرآن داده و گفت: «مگر شما ….
ساعت ۲ بعدازظهر سید وارد سالن شد، داور مسابقه والیبال بر روی چهارپایه ای ایستاده بود، با آرامش از او خواست که از روی چهار پایه پایین بیاید؛ درمیان نگاه حیرت زده مردم سید بالای صندلی رفت و سخن خود را آغاز نمود: …
نواب در گوشه خیابان نزدیک خانه کسروی ایستاد و با خود گفت: «سزای اهانت مقدسات اسلام مرگ است.» چند لحظه بعد کسروی ازخانه خارج شد؛ ناگهان نواب با سرعت دستش را از زیر عبا بیرون آورد؛ و به طرف کسروی شلیک نمود؛

پیشنهاد شاه به نواب

امام جمعه تهران «دکتر سید حسن امامی» پس از بازگشت نواب از مصر به ملاقات رهبر فداییان رفت و گفت: «اعلیحضرت برای تجلیل از مقام فضل و کمال آقای نواب صفوی، نیابت تولیت آستان قدس رضوی را به ایشان تفویض می‌کنند و اختیار می‌دهند که آقای نواب صفوی درآمد آنجا را با نظر خود به مصارف شرعیه برسانند و از حمایت کامل اعلیحضرت برخوردار باشند، مشروط بر اینکه در کار سیاست مملکت هیچ مداخله‌ای نداشته باشند.» چهره نواب از خشم سرخ شد، با ناراحتی و عصبانیت به امام جمعه گفت: «پسرعمو، اینکه به شما می‌گویم‌، مکلف هستید که عیناً به این سگ پهلوی برسانید، به او بگویید که تو می‌خواهی مرا با دادن پست و مقام و پول فریب بدهی و خودت آزادانه، هر کاری که می‌خواهی با دین خدا و مملکت اسلام، انجام دهی، این محال است . من یا تو را می‌کشم و به جهنم می‌فرستمت و خود به بهشت می‌روم و یا تو مرا می‌کشی و با این جنایتت باز هم به جهنم رفته و من در بهشت در آغوش اجدادم جای می‌گیرم. ولی در هر حال تا من زنده هستم امکان ندارد ساکت باشم و بگذارم تو هر کار که می‌خواهی انجام دهی.» دکتر سید حسن امامی پس از مذاکره با نواب ناامید به نزد شاه بازگشت.
پسرعمو، اینکه به شما می‌گویم‌، مکلف هستید که عیناً به این سگ پهلوی برسانید، به او بگویید که تو می‌خواهی مرا با دادن پست و مقام و پول فریب بدهی و خودت آزادانه، هر کاری که می‌خواهی با دین خدا و مملکت اسلام، انجام دهی، این محال است…

دستگیری نواب صفوی

پس از ترور رزم آرا و استعفای حسین علا، با تلاش نواب و آیت الله کاشانی، مصدق بر مسند نخست وزیری نشست اما پس از ۳ ماه، تمام زحمات آن دو را به فراموشی سپرد و دستور بازداشت نواب را صادر نمود. مأموران در تیرماه ۱۳۳۰ نواب را در خیابان ژاله (شهدا) دستگیر کردند.

پاسخ مصدق به اعتراض مردم

پس از اعتراض مردم نسبت به این عمل، مصدق پاسخ داد: «نواب از قبل، ۲ سال محکومیت داشته، او در سال ۱۳۲۶ در مسافرتی که به آمل داشت سخنرانی نمود و مردم بعد از سخنان ایشان به تظاهرات پرداختند و شیشه چند مغازه مشروب فروشی را شکستند. اما حقیقت این بود که نواب خواستار اجرای احکام اسلامی و در مراحل بعد تأسیس حکومت اسلامی بود.

آزادی از زندان و استقبال با شکوه

عصر روز سه شنبه چهاردهم بهمن ماه سال ۱۳۳۱ پس از بیست ماه نواب از زندان مصدق، آزاد شد. ازدحام جمعیت در کوچه‌های تنگ محله سرچشمه تهران تعجب همگان را برانگیخته بود. گروه ویژه احترام و انتظامات فداییان کنار در ورودی ایستادند. آنها کت و شلوار تیره رنگ پوشیده وکلاه پوستی یک شکل بر سر داشتند و بر روی بازوهایشان بازوبند سفیدی با عبارت «هو العزیز» بسته بودند.

پاسخ نواب در جشن آزادی به خبرنگار مجله ترقی

در میان هیاهوی مردم، خبرنگار مجله ترقی از نواب پرسید: «حالا که آزاد شده‌اید، چه برنامه‌ای دارید؟ آیا مثل سابق فعالیت می‌کنید یا به حوزه می‌روید و به درسهای علوم دینی ادامه می‌دهید؟» نواب با مهربانی به او نگاه کرد و گفت: «تا زمانی که حکومت اسلامی برپا نشده و قوانین مقدس قرآن اجرا نشود تکلیف همه ما مبارزه است. حالا گاهی مبارزه به صورت مسلحانه است و گاهی به صورت تشکیل جلسات و سخنرانی به هر حال من از روش سابقم که مبارزه به هر دو صورت آن است دست بر نمی‌دارم حتی اگر چند سال دیگر زندانی می‌شدم.»
خبرنگار به گروه انتظامات نگاه کرد و دوباره پرسید: «آیا این افراد برای انجام مقاصد خاصی برگزیده شده‌اند؟» نواب کمی از این سؤال برانگیخته شد و گفت: «ما مثل برخی از گروه‌های خاص که در تاریخ بوده‌اند افرادی را برای ترور آموزش نمی‌دهیم، ما کلیه برادران را با تعلیمات نورانی اسلام آشنا می‌کنیم و هر کس فراخور توانایی‌اش کاری را برای پیشبرد مملکت انجام می‌دهد. من شدیداً این مسئله را که گفته می‌شود ما افراد را برای ترور آموزش می‌دهیم تکذیب می‌کنم، به روزنامه‌نگاران نیز هشدار می‌دهم که عفت قلم را رعایت کنند و ارزش وروح هدف خود را از بین نبرند.

دعوت از نواب برای شرکت در مؤتمر اسلامی

اشغال سرزمین فلسطین باعث شد تا برخی از کشورهای مسلمان به دنبال راه چاره‌ای برای آزادی این سرزمین باشند، به همین دلیل در سال ۱۳۳۲ هجری شمسی از تمام ممالک اسلامی افرادی دعوت به شرکت در این کنفرانس شدند تا شاید با مشاهده ظلم صهیونیست، به دفاع از مردم بیت المقدس بپردازند. از طرف سران کشورهای اسلامی برای نواب دعوت نامه‌ای فرستاده شد. علمای قم شرکت در کنفرانس مؤتمر اسلامی را تکلیف و وظیفه‌ای شرعی برای نواب دانستند، و او را به این سفر تشویق نمودند. هزینه سفر نواب از طریق علما به او داده شد و نواب با سلاح اعتقاد و اندیشه در ۱۱/۶/۱۳۳۲ رهسپار عراق گشت و از آنجا به بیروت و سپس به فلسطین رفت.

شرکت در مؤتمر اسلامی و حضور در فلسطین

مؤتمر اسلامی از طرف «جمعیت انقاذ فلسطین» و «مکتب الاسراء المعراج» در شب معراج پیامبر تشکیل شد. زمانیکه نواب به «بیت المقدس» رسید، این جمع کار خود را آغاز کرده بود. هدف اصلی نواب از شرکت در این جلسات تهییج و دعوت سران ممالک اسلامی برای تشکیل جبهه‌ای متحد و مستحکم و اجرای احکام اسلامی بود، ۷۰ نفر از شخصیتهای بزرگ ممالکت اسلامی در این جلسه حضور داشتند، نواب پس از بازگشت به ایران در مورد چگونگی جلسه گفت: «من فضای مؤتمر را به جای اینکه اسلامی ببینم، عربی دیدم،‌ می‌دیدم که همه سخنرانی‌ها به این موضوع اشاره دارند که حمله اسرائیل به سرزمین عربی فلسطین صورت گرفته است، اما وقتی که نوبت به سخنرانی من فرا رسید، دو رکعت نماز خواندم و گفتم: «خدایا از تو یاری می‌خواهم.» سپس به پشت تریبون رفته و گفتم: «اگر افتخار به عربیت باشد من فرزند بهترین مرد عرب هستم. اگر پیغمبر را از عرب بگیرید، عرب هیچ ندارد. شخصیت عرب به پیامبر اسلام است. من فرزند او هستم. همان پیامبر از جانب خدا فرمود: «انا خلقاناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا. ان اکرمکم عند الله اتقیکم.»
«حمله اسرائیل به سرزمین اسلامی فلسطین چه سرزمین عرب و چه غیر عرب، حمله به سرزمین اسلام است.» نواب در این جلسه به زبان عربی سخنرانی شیوایی بیان نمود که سران عرب گمان کردند او مردی عرب است. او در جایگاه سخنرانی ایستاد و فریاد زد: «وقت خوردن و خوابیدن به سر رسیده، باید برای بیرون راندن بیگانگان از سرزمینهای اسلامی و برای نجات روح و فکر جوانان مسلمان و نسلهای آینده مسلمین از فرهنگ بیگانه، فداکاری و جانبازی کرد، باید جنگید تا کیان و عظمت از دست رفته را مجدداً باز یافت.» همه حضار حیرت زده به او نگاه کردند، جسارت نواب برایشان تعجب آور بود، «سوکارنو، سید قطب، استاد حسنی الهضیبی، دکتر سید رمضان، استاد محمد صواف و فرمانده نیرویاردنی کلوپ پاشا» » نیز در این مجمع حضور داشتند. سخنرانی نواب به پایان رسید. و جوانان فلسطینی فریاد زدند: «زنده باد مرد قهرمان ایران.»در این دیدار نماینده «اخوان المسلمین» از نواب درخواست کرد، تا به مصر سفر کند اما نواب به دلیل نداشتن هزینه سفر نتوانست دعوت آنان را بپذیرد.

نمازعشق

جلسه مؤتمر اسلامی به پایان رسیده بود. نواب به همراه سران ممالکت اسلامی برای بازدید از بخش اشغالی قدس به مرز بیت المقدس رفت. در کنار مرز، رهبر فداییان متوجه مسجد مخروبه‌ای در داخل بخش اشغالی بیت المقدس گشت. ناگهان شتابان به روی تخته سنگی ایستاد و گفت: «آن مسجد مخروبه را می‌بینید، می‌خواهیم برویم آنجا و نماز بخوانیم. هر کس آماده شهادت است با ما همراه شود.» با نوای لبیک حاضران سید از روی تخته سنگ پایین آمد و گفت: «من جلو می‌روم و شما پشت سر من بیایید.» همه به راه افتادندو نواب با دست خود سیم خاردار را پایین کشید. سربازان اسراییلی در حالیکه دستهایشان روی ماشه مسلسل بود، با تعجب به آنها نگاه می‌کردند. سران ممالکت اسلامی به فرزند پاک رسول خدا (ص) اقتدا نمودند و نواب قامت به خدای قیامت بست. نماز جماعت دولتمردان کشورهای اسلامی قیامی بود علیه مزدوران رژیم صهیونیست و نواب به یاری خدا و قدمهای محکم، رهبری این قیام را بر عهده گرفت و اینگونه «ان تنصر الله ینصرکم و یثبت اقدامکم» را به تصویر کشید.
نماز به پایان رسید. نواب با جلال و شکوه در میان سران ممالکت اسلامی به محل جلسات مؤتمر بازگشت. دکتر سوکارنو از کشور اندونزی به نواب گفت: «آن زمان تحت تأثیر احساسات بودیم و الان تحت تأثیر عقل. این پسر پیغمر، فکر نکرد اگر یک سرباز اسرائیلی ماشه اسلحه‌اش را می‌چکاند، همه ما کشته شده بودیم. چرا این کار را به این صورت انجام دادی؟» نواب با لبخند به او گفت: «اتفاقاً آرزویم این بود که در اینجا شهید بشوم، چون ما نماینده ملتهای مسلمان منطقه هستیم. ملتهای مسلمان نمی‌دانند که در این قسمت از دنیا چه فاجعه‌ای اتفاق افتاده است. من دلم می‌خواست همه ما شهید می‌شدیم. شاید ملتهای اسلامی، تحریک می‌شدند و با شهادت ما علیه اسرائیل، قیام می‌کردند.»

ملاقات با خبرنگار مسیحی

«یوسف حنا» خبرنگار لبنانی در کنار دیگر خبرنگاران نشست، نواب در حالیکه می‌گفت: «… ما حکومتهای خاور میانه را تغییر خواهیم داد و حکومت اسلامی تشکیل می‌دهیم.» وارد سالن شد، خبرنگاران سخنان نواب را تأیید کردند، اما یوسف ساکت در گوشه‌ای نشسته بود، نواب نزدیک او رفت و پرسید: «نظر تو چیست؟» او پاسخ داد: «متأسفم من مسیحی هستم.» نواب با مهربانی دوباره پرسید: «چرا مسیحی؟» چرا به مسلمانان نپیوستی؟» قلب یوسف به طپش درآمد و با صدایی لرزان گفت: «استاد چه بگویم، تا مسلمان بشوم؟» در همان دیدار یوسف مسلمان گشت و در روزنامه خود نوشت: «من بعد از ملاقات و مذاکره با نواب صفوی، مسلمان شدم. هنگام دیدار با او جسم نحیفی دیدم که در ورای آن روح بزرگی نهفته است که می‌تواند دنیای اسلام را دگرگون کند.»

ملاقات با شاه اردن «ملک حسین»

پس از اتمام «مؤتمر اسلامی» ملک حسین برای اینکه جایی در دل مسلمانان باز کند از مهمانان دعوت نمود تا با او دیدار کنند. اعضای مؤتمر اسلامی نیز برای ملاقات با «ملک حسین بن طلال» پادشاه اردن به آنجا رفتند. نواب در این ملاقات به او گفت: «تو از سلاله پیغمبری، بنابراین پسر عموی من هستی، من تا کنون با هیچ یک از سلاطین ملاقات نکرده‌ام، حالا نیز متأسفم که چرا اتفاقاً ناچار شدم با تو ملاقات کنم. به قرآن کریم استخاره کردم و استخاره خوب آمد، بنابراین به دیدارت آمدم تا شاید به نفع اسلام باشد. پسر عموی عزیزم، خودت و ملتت را خوب نگهداری کن. ای پسرعمو، اگر شده که روی پشت بام‌های خانه‌های مردم خودتان گندم کاشته و رفع احتیاج از بیگانه نمایی، باید خودت و دینت را خوب نگهداری کنی. باید اسلام به مرحله مجد و عظمت ایام جد بزرگوارت محمد (ص) برسد، جز محبت خدا و رسول (ص) او، محبت کسی در دل تو جا نداشته باشد، تو نباید از احدی بترسی باید در نجات فلسطین کوشش کنی. آن کسی که در مقابل تو به تو اندرز می‌گوید، دوستت می‌دارد و آنکه اینجا تملق تو را می‌گوید، در پشت سر به تو کینه می‌ورزد، باید دوستان راستگویی داشته باشی که حق را حق و باطل را در چشم تو باطل جلوه دهند.» پس از اتمام سخنان نواب، ملک حسین لبخندی زد و دستش را به علامت خداحافظی دراز نمود، و نواب و دیگر نمایندگان کشورهای اسلامی از سالن خارج شدند، روزهای بعد مجله‌های عربی نوشتند: «شاه حسین چنان تحت تأثیر سخنان نواب صفوی قرار گرفت که پس از پایان دیدار ماشین‌اش را که ساخت کشور انگلستان بود، سوار نشد.

بازگشت به عراق و آمادگی برای سفر به مصر

نواب صفوی پس از ملاقات با ملک حسین به لبنان رفت و در جنوب لبنان برای مردم مظلوم آنجا سخنرانی نمود. سپس به سوریه رفت و در میان شور و احساسات مسلمانان آن منطقه، عازم عراق شد. علامه امینی در نجف برای استقبال از شاگردش که دیگر بزرگ مردی در دنیای اسلام بود، آماده گشت. سرانجام او وارد شهر نجف شد، و داستان سفر خود و دعوت «اخوان المسلمین» را به اطلاع استاد رساند. چند روز بعد نواب به دستور استاد برای سفر به مصر آماده شد

خانه اهدایی حضرت حجت(عجل الله تعالی فرجه الشریف)

سید مجتبی نگاهی آرام به همسرش انداخت، بانوی خانه منزلی مطمئن می‌خواست تا فرزندش را با خیالی راحت و آسوده تربیت کند. آقا مانند همیشه با جذبه گفت: خیلی خوب و از اتاق بیرون رفت. نیره‌السادات ناراحت همسرش بود، مبادا آقا توانایی این را نداشته باشد که خانه‌ای کوچک را تهیه نماید. غم سنگینی در دلش چنگ انداخت، قلم را برداشت، عریضه‌ای برای حجت‌بن‌الحسن (عج) نوشت:«آقا جان گره از کار سید مجتبی باز کن. «اشک در چشمانش غلطید. پرده سیاه شب اتاق نیره‌السادات را در تاریکی فرو برد و چشمانش خوابی سنگین را پذیرا گشت. صاحب‌الزمان (عج) را در خواب دید:«آقا فاطمه‌السادات را مورد ملاتفت قرار دادند و نیره‌السادات مشغول پختن غذا گشت و در همان حال برای امامش (عج) درد دل نمود. یا اباصالح مگرنواب سرباز شما نیست، پس چرا یاریش نمی‌کنید؟ امام (عج) فرمودند:«او را یاری می‌کنم». ناگهان از خواب بیدار شد. صبح زود سید مجتبی به خانه بازگشت و کلید منزلی نو را به همسرش داد.

یک دوست خوب

من در دوران کودکی از سایه دستان پر مهر و عطوفت مادر محروم بودم. مدتها پس از ازدواج با آقا برایشان گفتم: «من از مادرم دور بوده‌ام، و هرگز گرمای محبت مادرانه او را لمس نکرده‌ام.» ناگهان اشک صورت آقا را پوشاند و قلب مهربانش پر از اندوه شد. هیچ گاه فکر نمی‌کردم نواب به این گونه مسایل حساس باشد، پس از چند لحظه ایشان به من گفت: «تو نباید از این تاریخ به بعد، دیگر کمبودی را احساس کنی، من برای تو به جز همسر، مادر و دوست نیز هستم.» آقا همیشه با مهربانی با من صحبت می‌کرد و من نیز هیچگاه به ایشان اعتراض نکردم. ولی یک روز نواب احساس نمود من از دوری ایشان ناراحت هستم، به همین دلیل به من گفت: «تو دختر حضرت فاطمه زهرا (س)‌هستی، جدت حضرت امیر (ع) و پیامبر اکرم (ص) بوده اند آنها برای پیاده‌ کردن اسلام برنامه‌های وسیعی داشته‌اند، ما که پیرو مکتب آنها هستیم، باید به اندازه توانایی خودمان برای معرفی آنها بکوشیم و به اسلام خدمت کنیم. تو می‌دانی که من برای خدا قیام کرده‌ام و باید وظیفه‌ام را انجام دهم. تو نیز باید همچون مادر بزرگوارت صبر داشته باشی و از خودگذشتگی نشان دهی و با تمام مشکلات و شداید بسازی.»
منبع:www.irdc.ir

 

لینک کوتاه : https://nabzesahar.ir/?p=25626

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.