حکیم عمر خیام
خیام در زمانه خویش منزلتی بزرگ و شهرتی عظیم و آوازهای نیکو داشته و معاصران او همه وی را به القاب بزرگی نظیر: «دستور»، و «امام» و «فیلسوف» و «حجهالحق» ستودهاند، و از این رو با پادشاهان و امیران هم نشینی داشته، و در نزد آنان مقرب و محترم بوده است.
اولین کسی که رباعیات او را به انگلیسی ترجمه کرده، شاعر بزرگ انگلیس فیتز جرالدFitz Gerald است که با روشی زیبا و دلپذیر آن رباعیات را ترجمه کرده و توجه مغربیان را به سخنان او برانگیخته است. و این ترجمه در دلهای انگلیسی زبانان تأثیری بزرگ کرده، تا بدانجا که به خواندن و فهمیدن رباعیات او که در واقع باز گوینده افکار فلسفی اوست بیش از ما ایرانیان دل دادهاند.
آنان که در فلسفه او بحث کردهاند، او را به صورتهای گوناگون تصویر کردهاند گروهی مادی محضش گفتهاند، جماعتی او را شاعری زندیق دانستهاند که جز لذت نمیشناسد، و در این راه او را به ابیقور صاحب نظریه لذت تشبیه میکنند، عدهای هم او را فیلسوفی ربانی میشناسد که از صدیقان است و اعتقادش به مبدأ از همه قویتر است.
ولیکن مقام علمی او از مقام شعریاش برتر است، چه او در دوره کمال علم است، و در علم جبر تألیف کرده، و یکی از کسانی است که در حل معادلات سخ مجهولی صاحب نظر بوده است، و نیز با گروهی از عالمان فلک و نجوم، رصدی عظیم بنا کرده و در هندسه و طب مهارت داشته، و پادشاهان معاصر خود را معالجه کرده، که از آن جمله سلطان سنجر (۵۱۲-۵۱۱ ه’ ق) را از آبلهیی که او را پدیدار گشته بود شفا داده و علاج کرده است، و گروهی از فیلسوفان و عالمان بزرگ تاریخ اسلام از شاگردان او به شمار میروند.
اگر چه درباره زندگی و آرأ و عقاید و خدمات علمی خیام کتب و مقالات و رسالات زیاد نوشته شده و شاید از گردآوری همه آنها کتابخانهای بتوان ساخت، ولیکن متأسفانه نه تاریخ تولد و نه تاریخ وفات او را به درستی میدانیم، و آنچه این همه نویسندگان و پژوهندگان در این باره نوشتهاند تخمینی بیش نیست.
ولی وفات عمر خیام را بیشتر نویسندگان اروپایی ۵۱۷ مینویسد، بروکلمان در «تاریخ علوم عرب» ۵۱۵ نوشته ولیکن هیچ یک از این دو تاریخ وفات سند موثق و معتبری ندارد. برخی از محققان احتمال دادهاند که سند مؤلفان اروپایی که تاریخ وفات خیام را ۵۱۷ ذکر کردهاند، کتاب مجمع الفصحأ رضاقلی هدایت است که درگذشت او را ۵۱۷ هجری ذکر میکند، ولیکن آنچه درست به نظر میرسد این است که تاریخ وفات او از ۵۲۰ بالاتر نمیرود.(۱)
درباره نسبت خیام و اینکه آیا خیام صحیح است یا خیامی، بحث زیاد کردهاند. ولیکن آنچه مفید و مناسب این جایگاه است این است که گفتهاند: عرب او را خیامی و فارسیان او را خیام میگویند، و این اختلاف ناشی از تباین لغات تازی و پارسی است.
لقب او غیاث الدین و کنیهاش ابوالفتح است، و کلمه خیام یا لقب خود اوست یا لقب خانوادهاش. و شاید این معانی را از یکی دو رباعی که به او منسوب است استنباط کردهاند:
خیام تنت به خیمهای ماند راست/جان سلطانی که منزلش دار بقاست
فراش ازل ز بهر دیگر منزلنه/ خیمه بیفگند چو سلطان برخاست
خیام که خیمههای حکمت میدوخت/در کوزهی غم فتاد و ناگاه بسوخت
مقراض اجل طناب عمرش ببرید/دلال امل به رایگانش بفروخت(۲)
سفرهای خیام
چنان که از نوشتههای مترجمان و اهل تحقیق برمیآید، خیام دوبار سفر به خارج از نیشابور کرده است یکی: به شهرهای عرب که در آن فریضه حج گزارده و در زمان برگشت مدتی در بغداد اقامت کرده است ولیکن مدت آن را نمیدانیم.
سفر دوم او به ری و بلخ و بخارا بوده، و در بلخ شاگردش نظامی عروضی به زیارت او نائل شده و این به سال ۵۰۶ بوده است. و این ملاقات در خانه یا دارالاماره «امیر ابوسعید جره» صورت گرفته، که متأسفانه از هویت این امیر نیز چیزی نمیدانیم. شهرزوری ذکر کرده که «خاقان شمس الملک» در بخارا او راگرامی داشته و او را با خود بر یک تخت نشانده است. اما سبب مسافرت او به بلاد عرب چنان که «ابن القفطی» گوید این بوده که: «چون اهل زمانش در دین او تهمت زدند، و آنچه پنهان میداشت آشکار کردند، برخون خویش بترسید، و عنان زبان و قلم خود باز کشید، و از برای پرهیزگاری حج گزارد…»(۳) و از این عبارت برمی آید که خیام در گزاردن حج رغبتی داشت، و به خانه خدا رفت، تا خاطرها را تسکین دهد و در ضمن از کینه و دشمنی مردمی که او را به زندقه نسبت داده بودند، بکاهد. سپس میگوید: «و چون به بغداد رسید، دانشمندان و هم مشربان او برای فراگرفتن علوم به سویش شتافتند ولیکن او از این کار تن زد…».(۴) ولیکن ابن القفطی نمیگوید که فیلسوف ما چند مدت در بغداد ماند، آنچه مسلم است این است که در مدتی که در بغداد ماند سود زیاد برد، چه بغداد مقر خلفای عباسی و کعبه علم بود و شاعران و حکیمان و راویان، آهنگ آنجا میکردند، و دارای مدارس بزرگ و محافل علمی و فلسفی و مجالس فقهی و اصولی و کلامی بود و پیک سخن: علم و ادب نضج و رواج کامل داشت. شاید در این رباعی هم اشارت به آن دو سفر خود کرده باشد که میگوید:
چون میگذرد عمر چه شیرین و چه تلخ/پیمانه چو پر شود چه بغداد و چه بلخ
می نوش که بعد از من و تو ماه بسی/از سلخ به غزه آید از غره به سلخ(۵)
شهرت او
مترجمان خیام همه تصریح کردهاند که عمر خیام در روزگار خود از شهرتی عظیم برخوردار بوده، و این سبب کمال و ادب و حکمت او بوده است. و از این نظر او را به عنوان حجهالحق یاد کرده و ابوالحسن بیهقی او را امام و دستور و فیلسوف و حجهالحق؛ و امام قاضی محمدبن عبدالرحیم نسوی او را سیدالحکمأ نامیدهاند.
و نیز در اینکه خیام به روزگار خویش فیلسوف گفته میشده شکی نداریم؛ هر چند که خود او ظاهراً از این عنوان بیزاری میکرده است:
دشمن به غلط گفت که من فلسفیم/ایزد داند که آنچه او گفت نیم
لیکن چو در این غم آشیان آمدهام/آخر کم از اینکه من بدانم که کیم؟(۶)
اتهام زندقه به عمر خیام
خیام در فلسفه و طب و دیگر علوم شایع روزگار خویش یگانه بود.(۷) و در این فنون بر همه اقران و معاصران برتری داشت، چنان که او را تنها مرد صاحب نظر در فلسفه، ریاضی و انواع معقولات میدانستند، و چون آرأ فلسفی او شایع گشت و نظریات تند و بیپیرایه او در حکمت میان مردم متداول شد، مردم عادی که همواره تاب شنیدن این سخنان ندارند – چه آنها را از زندگی عادیشان دور میسازد – او را به کفر و زندقه نسبت دادند و در عقیده دینی او طعن و تهمت زدند، و در حق او گمانهای نابه جا بردند. این مطلب به ویژه پس از مرگ او بیشتر شایع گردید.
آثار خیام
بیهقی و گروهی دیگر از مترجمان خیام نوشتهاند که:« خیام در تصنیف و تعلیم بخل داشت».(۸) باید دانست که اگر این سخنان به استنباط از اموری باشد که ذکر کردهاند از قبیل اینکه خیام تصنیف فراوان ندارد، و وقتی غزالی از او پرسید نقطه قطب بر نقاط دیگر فلک چه رجحان دارد که قطب شده است او به قدری در مقدمات شرح و بسط داد که پیش از رسیدن به نتیجه هنگام نماز شد و سخن را بریدند، اینها دلیل نمیشود؛ اینکه تصانیف خیام بسیار نیست حق این است که تصنیف کردن کار واجبی نیست و هر دانشمندی طبع تألیف و تصنیف ندارد، و اهل علم وقتی به این کار دست میبرند که ضرورتی پیش آید چنان که خیام چون در فن جبر و مقابله معلومات تازه به دست آورده بود، کتابی در این باب تصنیف کرد که معروف است و اثر مهم او در علم همان است. رسالات دیگری هم در موضوعات علمی دیگر دارد که بسیار کوچک و مختصر است، و روی هم رفته میتوان تصدیق کرد که خیام پرگویی را خوش نداشته است. اما این صفت اگر حسن نباشد عیب هم نیست و در هر صورت دلالت بر بخل و ضنت ندارد مگر اینکه فرض کنیم کسانی که این نسبت را به خیام دادهاند شخصاً از این صفت او آگاه بودهاند.(۹)
اینک ما آنچه از آثار خیام در دست است یا از وجود آنها خبری دادهاند، ذیلاً میآوریم:
-۱ رساله فی براهین الجبر والمقابله مع خمسه الواح للاشکال، که با مقدمه ۵۲ صفحه است، و عالم بزرگ و پکه(۱۰) آلمانی آن را با ترجمه فرانسوی به سال ۱۸۵۱ میلادی در پاریس چاپ کرد.
-۲ رساله فی شرح ما أشکل من مصادرات کتاب اقلیدس که نسخهای از این کتاب در کتابخانه لایدن هلند موجود است. شادروان جلال همایی اخیراً آن را چاپ و به فارسی ترجمه کرده است. (خیامی نامه، صص ۲۲۵-۸۰، تهران، ۱۳۴۶ ه’ ش).
-۳ زیح ملکشاهی، یا زیح جلالی که خیام یکی از مؤلفان، و شاید مهمترین آنان بوده است.
-۴ رساله فی الطبیعیات، که بیهقی و شهرزوری از آن یاد کردهاند.
-۵ رساله فی الوجود، که خیام آن را برای «فخرالملک بن المؤید» نوشته است. نسخهای از آن در موزه بریتانیا موجود است و در اول کتاب نوشته، «رساله بالعجمیه لعمربن الخیام = رسالهای به پارسی از عمر خیام».
-۶ رساله فی الجواب عن ثلاث مسائل در مورد کشف ضرورت تضاد در عالم، که آن را محیی الدین صبری، با پارهای رسائل دیگر زیر عنوان جامع البدایع در مصر چاپ کرد.
-۷ رساله فی الکون و التکلیف که بیهقی و شهرزوری نیز از آن نام بردهاند، و آن رسالهای فلسفی است که در جواب قاضی عبدالرحیم نسوی نوشته است. این کتاب را هم صبری در مصر چاپ کرد. خیام در این کتاب از حکمت الهی در آفرینش عالم و تکالیف مردم و عبادات بحث میکند.
-۸ رساله فی الاحتیال لمعرفه مقداری الذهب و الفضه که نسخهای از آن در کتابخانه گوتای آلمان موجود است.
-۹ رساله فی الوازم الامکنه که در آن از اختلاف فصول و مواسم و اقالیم بحث کرده است.
-۱۰ نوروزنامه که کتابی است در باب رسوم و اعیاد ایرانیان به ویژه تاریخ و آداب ایرانیان در روز عید نوروز که در ضمن آن شرح احوال برخی از پادشاهان را نیز یاد کرده. انشای این کتاب بسیار روان و دلپذیر است و به سال ۱۳۱۵ ه’ ش استاد مینوی طهرانی آن را چاپ کرده است و اگر چه خاورشناس شهیر روسی مینورسکی(۱۱) این کتاب را از خیام نمیداند، مرحوم تقی زاده و شادروان مینوی با تأکید آن را از خیام دانستهاند.(۱۲)
بحث در فلسفه خیام
گروهی از اهل بحث، به ویژه، فرماندهانری و فیتز جرالد میگویند که رباعیات خیام، خیام را برای خواننده چنان جلوهگر میکند که شراب خواره و شهوانی است و در خودپرستی و شهوات خود مستغرق است: از تقلید بر کنار و نسبت به اخلاق مرسوم نافرمان و هدف نهایی او جلب سرور و فرو رفتن در لذات است، و مانند فیلسوفان دیگر در فکر آن نیست که به نشر فضایل بکوشد و پایههای اخلاق را استوار کند؛ افکار او اساسی ندارد، از سخنان او برای مردم فایدهای عاید نمیشود؛ عقاید او موجب هدم نظام اجتماعی است؛ و به یک سخن خیام شاعر است ولی فیلسوف نیست.
شک نیست که ظاهر سخن خیام بسیار جا چنان است که نه مردم را به نیکوکاری و خیرات میخواند و نه خود را ملزم به نشر فضایل میداند، بلکه به شراب و شراب خوارگی ولع دارد و مردم را نیز به سوی آن میخواند، تو گویی پرورده میخانه و رفیق ساقیان و ندیم میخوارگان است و همین امر نیز باعث شده است که او را به دانشمندان و حکیمانی نظیر اپیکور و دیگران تشبیه کنند که میگویند «غایت زندگانی آن است که انسان در پی کارهایی برود که موجب لذت شود و او را از درد و الم دور کند».(۱۳)
آنان که این نسبت را به خیام میدهند، از رباعیات دیگر خیام بیخبرند یا توجه نمیکنند که بیشتر آنها در ذم حیات است و همواره بر آن است که آن را در زشتترین چهره خود نشان دهد و همیشه آرزوی نیستی میکند و میگوید: کاش به وجود نیامده بود. چنان که گوید:
گر آمدنم به من بدی ناآمدمی/وز نیز شدن به من بدی کی شدمی
به زآن نبدی که اندر این دیر خراب/نه آدمی، نه شدمی، نه بدمی
یا میگوید:
چون حاصل آدمی در این جای دودر/جز درد دل و دادن جان نیست دگر
خرم دل آنکه یک نفس زنده نبود/و آسوده کسی که خود نزاد از مادر(۱۴)
یا میگوید:
چون حاصل آدمی در این شورستان/جز خوردن غصه نیست یا کندن جان
خرم دل آنکه از جهان بیرون شد/و آسوده کسی که خود نیامد به جهان(۱۵)
درباره خیام اشتباه نکنیم
آیا عجیب نیست که خیام حیات را ذم کند و آن را جایگاه فتنهها و عذابها بداند و تمنای عدم کند و بگوید: خوشا به حال کسی که دمی در آن شاد بزید و سرانجام معتقد شود که کاش از ماد نمیزاد؛ سپس همو سخن خود ار نقض کند و مردم را به بهره مندی از دنیا و جلب لذات و اغتنام فرصت بخواند و ایشان را درکار دنیا و لهو و لعب تشویق کند.
حق آن است که خیام که شخصی منزه و مهذب است و ما پیش از این هم سیرت و مقام علمی او را از قول بیشتر مترجمان نقل کردیم، همچنین افکار او مضطرب و پریشان نیست، زیرا مؤلفات ریاضی و فلسفی او بر عکس این مدعی را اثبات میکند بلکه نشان میدهد که او در عقل و هوشمندی و ذکأ یکی از نوادر روزگار است.
همچنین خیام، پست فطرت و لجام گسیخته نیست، زیرا چنین آدمی همنشین سلاطین و پادشاهان نتواند شد. در مورد شرابخوارگی او هم باید گفت که هیچ یک از مترجمان او مطلبی ذکر نکردهاند. دلیل بر شرابخوارگی و مستی و میخوارگی او باشد.
موضوع فلسفه خیام از منتظر استاد علی اصغر حلبی
باید دانست که صرف نظر از چند رساله رسمی که خیام در فلسفه نوشته، رباعیات اوست که شامل تمام افکار او درباره هستی و ماده و زمان و افلاک و خدا و جبر و تناسخ و بحث و نشر است، نهایت آنکه خیام همه این مطالب را در قالب شعر ریخته و البته نظام منطقی ندارد، و جزو فلسفههای رسمی مانند فلسفه ارسطو و ابن سینا و دیگران به شمار نمیرود. اکنون مهمترین معانی موجود در رباعیات او را در زیر میآوریم:
خدا در نظر خیام
گروهی از دانشمندان اسلام کسی را که قائل به قدم عالم باشد تکفیر کرده او را به سبب دهری بودن تخطئه میکنند، زیرا آنها بر هستی خدا و واجب الوجود بودن او از راه حدوث عالم استدلال میکنند، و شریعت اسلام هم بر پایه تنزیه است و حاصل آن این است که خدای تعالی ازلی است و وجود او آغازی ندارد: و او جهان را از عدم به وجود آورده است، از این رو جهان حادث است. لیکن به نظر فیلسوفان قول به قدم عالم، با وجود خدا مناقض نیست، زیرا خدا به ذات خود واجب است؛ و چون این موجودات را علتی باید که با معلومات خود ملازم باشد همچنان که علت با معلول خود ملازم است، و نیز این امر هم مسلم است که اشیأ از او صادر شدهاند، پس معلوم میگردد که واجب الوجود ازلی است و معلول او یعنی عالم نیز نسبت به او حادث است. خیام به وجود خدا معتقد است، و در این راه روش حکیمان یونان را برگزیده است، او به وجود خدایی که خیر محض است اعتقاد دارد که از او شری صادر نمیشود، ازاین رو وقوع عذاب و وجود عقاب را نفی میکند، چنان که میگوید:
گفتی که تو را عذاب خواهم فرمود/هرگز من از این خبر هراسم نفزود!
جایی که تویی عذاب نبود آنجا/وآنجا که تو نیستی کجا خواهد بود!
یا:
من بنده عاصیم رضای تو کجاست؟/تاریک دلم نور و صفای تو کجاست
ما را تو بهشت اگر به طاعت بخشی/این بیع بود لطف و عطای تو کجاست؟
چنین خدایی را نمیپسندد و از او گله دارد:
ناکرده گناه در جهان کیست بگو/وانکس که گنه نکرد چون زیست بگو
من بد کنم و تو بد مجازات دهی/پس فرق میان من و تو چیست بگو؟!
خیام از آن گروه است – که بر خلاف اهل تقلید – معتقدند که بشر یا عقل قاصر شناخت خدای بزرگ نتواند و ذات او را به واجبی نتواند دانست:
یا رب خردم در خور اثبات تو نیست/و اندیشه من به جز مناجات تو نیست
من ذات تو را به واجبی کی دانم/داننده ذات تو به جز ذات تو نیست
از این چند رباعی که در بالا آوردیم ظاهر میشود که خیام به وجود خدای مهربان و آمرزگار لطیف قائل است و چنین میاندیشد که خدای او نباید انتقامکش و کینهتوز باشد.
حال شاید کسی اعتراض کند و بگوید: وقتی که دانستیم خیام منکر بعث و نشر است و به وجود حیات اخروی ایمان ندارد، جنان که رباعیاتش ناطق بدان است، چگونه میان خداشناسی انکار رستاخیز توفیق کنیم؟ جواب این است که بر فرض صحت این ادعا، ممکن است انسان شرایع و پیامبران و وحی را انکار بکند، و در عین حال منکر وجود خدا نباشد، چنان که در تاریخ فکر اروپاییان عدهای مانند دیدروو ولتر از این قبیل بودهاند که به خدا اعتقاد داشتهاند ولیکن به وجود نبی و امام و معجزات و دیگر امور دیانتی نیازی نمیدانستهاند و آنان را به زبان انگلیسی deist گویند.(۱۶)
بدبینی خیام
از آنچه پیش از این گفته شد، ظاهر گشت که خیام «لاادری» است و انسان را از دریافت حقایق حیات و مسائل مابعدالطبیعی عاجز میداند، اما این فکر در نفس خیام تأثیر بدی گذاشت که میتوان آن را روح بدبینی گفت. اثر این فلسفه آن شد که خیام به حیات و معنای آن بدبین شود و چنان نومید گردد که عدم را بر وجود ترجیح دهد و آن را به آرزو خواهد.
«بدبینی» هم مذهبی قدیم است و رشته دراز دارد، و در دین بودا به صورت پخته و کامل پدیدار گشته است. به نظر بودا: عقل حکم میکند و تجربه معلوم میسازد که همه چیزها در جهان بد است و درد بنیاد هستی است و مقدار شرها و بدیها بر نیکیها و خیرات رجحان دارد، و اگر جز این بود و بدی و شر و درد حاکم بر عالم نبود انسان این همه ناله سر نمیداد و سخن از اغتنام فرصت نمیگفت و در جستجوی شادی نمیرفت، زیرا انسان چیزی را که با خود دارد و یا در دسترس اوست نمیجوید بلکه چیزی را میجوید که وجود ندارد یا اگر وجود دارد به دست آوردنش دشوار است. از بسیاری جهات سخنان پراکنده خیام را با اندیشههای نظام بافته شوپنهاور(۱۷) هم میتوان سنجید.
خیام، مانند ابوالعلأ معری (درگذشته ۴۴۹ ه’ ق) شرانگار و بدبین نبود که حیات را دشمن بدارد و در کنج خانه بنشیند و خود را «رهین المحبسین = گرفتار دو زندان» بخواند بلکه تا میتوانست از لذات مشروع بهرهمند میشد و دم را غنیمت میشمرد، ابوالعلأ گوشت نمیخورد و شر را طبیعی و لازم ذات بشر میدانست و ذاتاً به همه چیز بدبین بود، خیام با زنان انس داشت و میگفت که می و معشوق از بهترین وسایل فراغ و بیخبری و دوری از دردهای زندگی است، لیکن ابوالعلأ باده نمیخورد و با زن نزدیک نمیشد و بر آن بود که: «زن آتشی است که از دور زیبا مینماید، لیکن وقتی به او نزدیک میشوی میسوزاند!»(۱۸)
مصادر فلسفه خیام
الف: یونان، خیام از کسانی بوده که به فرا گرفتن علوم یونانیان اهتمامی تمام داشته است. چنان که ابن قفطی هم اشاره کرده و میگوید: «…علم یونان را میدانست…(۱۹») و این روایت نشان میدهد که خیام با علوم اوایل آشنایی داشته است. و همو گوید که: «خیام بر آن بود که باید هیأت اجتماعیه را بر حسب قواعد یونانیان اداره کرد»(۲۰) و پر واضح است که قواعد یونانی، غیر از نظریات فیلسوفان یونانی و آرأ آنان در باب هستی و حیات و اجتماع چیز دیگری نیست. وانگهی میدانیم که خود فلسفه اسلام همان فلسفه یونان است که به لباس اسلام درآمده و به زبان تازی و پارسی نوشته شده است.
ب – رسائل اخوان الصفا، پیش از این در شرح احوال توحیدی گفتیم که اخوان الصفا گروهی از دانشمندان بودند که در نیمه سده چهارم در بصره گرد آمدند و جمعیتی علمی و سری تشکیل دادند و رسائلی نوشتند که شامل خلاصه و لب همه دانشهای متداول آن روزگار بود، و غرض آنان از این کار – چنان که خودشان در مقدمه ذکر کردهاند – این بود که شریعت را از اوهام و اباطیل و گمراهیها به پیرایند، زیرا به نظر آنان: «شریعت به گمراهی آلوده شده بود و با نادانیها درآمیخته، و راهی برای پاک کردن و پیرایش آن نبود جز از راه فلسفه، چه فلسفه حاوی حکمت اعتقادی و راه و رسم زندگی عملی است.»
و نیز گفتیم که ابوحیان افکار آنها را دوست داشت و مانند ایشان هم اعتقاد داشت که: «شریعت کامل نیست، و در آن غلطهایی وارد شده است، از این رو باید آن را به واسطه فلسفه اصلاح کرد»(۲۱)
گروهی از محققان که در رسائل اخوان الصفا مطالعاتی کردهاند و سپس رساله ضرورت تضاد در عالم و رساله کون و تکلیف خیام را بررسی کردهاند بر آن رفتهاند که طرز بیان و روش استدلال این جماعت با خیام یکی است، به نحوی که شناختن و فرق گذاشتن میان آن دو بسیار مشکل است.
ج – افکار ابن سینا، خسام در یکی از رسایل خود که در تفاوت وجود نوشته تصریح کرده است که: «مسئله مسؤلهای سخت دشوار است، و بسیاری از دانشمندان در آن به حیرت افتادهاند، تا بدانجا که بیشترشان فهم این مطلب را از حدود توانایی انسان بیرون دانستهاند، ولیکن من و آموزگار من شیخ رئیس ابوعلی حسین بن عبداللهسینا بخاری – افضل متأخران – در این موضوع امعان کردیم و بحث ما چنان شد و به جایی رسید که ما دو تن قانع و خرسند گشتیم…»(۲۲)
البته اجتماع عمر خیام که وفات او را از ۵۰۵ تا ۵۲۰ نوشتهاند و ابن سینا که وفات او به سال ۴۲۸ رخ داده است، اگر چه عقلاً محال نیست ولیکن بسیار بعید به نظر میآید زیرا در این صورت باید در حالی که ابن سینا پیر شده باشد، خیام حداکثر جوانی بیست ساله باشد. به هر حال اگر این داستان هم راست نباشد، در این مطلب هیچ شک نداریم که فیلسوف ما بیش از دیگر فیلسوفان با آثار ابن سینا آشنایی داشته و آنها را میخوانده است.
دلیل این مطلب آن است که بیهقی در کیفیت وفات او از قول امام محمد بغدادی نقل میکند که خیام «مطالعه کتاب الهی از کتاب الشفأ ابن سینا میکرد، و چون به فصل واحد و کثیر رسید، چیزی در میان اوراق مطالعه نهاد و مرا گفت: جماعت را بخوان تا وصیت کنم.»(۲۳) و شهرزوری نیز این روایت را تأیید میکند.
د: افکار باطنیان، داستانی است که میان عامه معروف است، و آن این است که خیام در روزگار جوانی خویش با نظام الملک طوسی (کشته ۴۸۵ ه’.ق) و حسن صباح (درگذشته ۵۱۸ ه’ ق) در مدرسه امام موفق نیشابوری درس میخواندهاند، و چنین معروف بوده که: «پرورش یافتگان امام موفق به مقامات بلند میرسند، آن سه جوان به امید اینکه یکی از ایشان به رتبه عالی خواهد رسید با یکدیگر پیمان میکنند که هر یک توانا شدند، دو هم قدم خود را در رسیدن به مال و جاه یاری کنند. از قضا حسن طوسی به وزارت رسید و او خواجه نظام الملک وزیر مشهور سلجویان است و به عهد خود وفا کرد و حسن صباح را به خدمت سلطان برد و داستان او دراز است، اما خیام اهل علم بود و خدمت سلطان را خوش نداشت بنابراین از خواجه تقاضا نمود معاش مختصری برای او مقرر دارد و به همین اندازه اکتفا کرد، و از علم به کار دیگر نپرداخت.
این داستان دلکش – چنان که گفتیم – معروف است ولیکن سند معتبر ندارد و اهل تحقیق باور نمیدارند؛ از آن رو که اگر راست باشد، باید خیام و حسن صباح هر دو نزدیک به صد و بیست سال عمر کرده باشند، و این اگر چه عقلاً مانعی ندارد اما مستبعد است، خاصه اینکه اگر راست بود البته تاریخ نویسان به چنین عمر درازی اشاره میکردند، از این گذشته سخنی به میان نیاوردهاند.(۲۴)
اینک گوییم اگر چه این داستان پذیرفتنی نیست، لیکن در اینکه عمر خیام با حسن صباح معاصر بوده شکی نداریم، زیرا حسن صباح به سال ۵۱۸ وفات یافت و خیام به تحقیق میان سالهای ۵۱۷ تا ۵۲۰ وفات یافته است. پس نه عقلاً و نه عرفاً مانعی ندارد اگر بگوییم خیام و حسن صباح با هم ملاقات کردهاند و از همدیگر متأثر بودهاند به ویژه آنکه مضامین رباعیات خیام این حدس را تأیید میکند چه هر کس در آرأ باطنیان نیک تأمل کند و آنها را با مفاهیمی که در رباعیات خیام وجود دارد بسنجد شکی نمیکند که خیام دست کم برخی از مواد فلسفه خود را از تعالیم این گروه گرفته است.
رسالهای هم از یکی از باطنیان به نام عبیدالله بن حسن قیروانی در دست است که آن را برای سلیمان بن حسن جنابی نوشته، که میتوان گفت: شامل بیشتر مبادی اعتقاد باطنیان است و خلاصه آن به قرار زیر است:
-۱ مباح بودن شراب خواری و همه چیزهای لذت بخش؛ -۲ انکار نبوتها و معجزات؛ -۳ قول به قدم عالم؛ -۴ انکار معاد و برانگیخته شدن از گور؛ -۵ اعتقاد به اینکه بهشت در همین جهان است، و سخنان دیگری که همه بر انکار شرایع و استوار کردن پایههای الحاد دلالت دارد.(۲۵) به هر حال عدهای جزم و یقین دارند که خیام از آرأ و افکار باطنیان زیاد سود جسته و حتی جماعتی او را از داعیان اسماعیلی دانستهاند، لیکن این اقوال صحیح به نظر نمیرسد و باید همه را با احتیاط خواند.
پانوشتها
۱. بروکلمان، کارل: تاریخ علوم عرب: ۱/۴۷۱؛ و عروضی: چهارمقاله، ۳۲۷، چاپ معین؛ و رباعیات عمر خیام نیشابوری، مقدمه حکیم مرحوم محمدعلی فروغی۲.
2. برخی از نویسندگان گفتهاند که رباعی اول از «مولانا جلال الدین بلخی» است که در جواب خیام سروده است، و نیز گفتهاند: «رباعی دوم به کلام خیام نمیماند». (رباعیات خیام، با مقدمه مرحوم فروغی، ۲۸، چاپ زوار، ۱۳۳۳ ه’ ش).
3. ابن القفطی: تاریخ الحکمأ، ۱۶۳، چاپ مصر.
4. همانجا، ۱۶۳.
5. رباعیات خیام، با مقدمه مرحوم فروغی، ۸۴، چاپ زوار. غُرَّه: اول هر ماه قمری و سلخ: آخرین روز ماه قمری را گویند(غیاث).
6. همان مآخذ، ۱۰۳، چاپ زوار.
7. بیهقی: تتمه صوان الحکمه، ۲.۷، چاپ ایران.
8. بیهقی: تتمه صوان الحکمه، ۷۱.
9. فروغی، محمدعلی: رباعیات خیام، ۵، انتشارات زوار.
.1851Omer alkhayymi, Paris, سber dُAlgس۰. Woepcke, F., L1
(۱۸۷۷-۱۹۶۶ م۱. V.F.Minorsky (1
12. راجع به کتابهای خیام میتوان به کتابهای تاریخ علوم عرب تألیف کارل بروکلمان، ۱/۴۷۱؛ و چهارمقاله عروضی با تحشیه مرحوم قزوینی، ۳۲۷-۶-۵؛ و خیام تألیف ندوی،۲۱۵-۷؛ و عمرالخیام تألیف احمدحامد الصراف، ۸۷-۸، چاپ بغداد، ۱۹۴۹، رجوع کرد.
13. گو اینکه اپیکور را هم بیهوده متهم و بدنام کردهاند؛ زیرا در نظر او لذت عقلی اهمیت دارد و در کتابهای تاریخ فلسفه این سخن از او نقل شده که گفته است: «لذت عقلی برتر از لذت جسمانی استMental pleasure is superior to Physical.= .”». برای اطلاع بیشتر از افکار اپیکور نگاه کنید به: تاریخ فلسفه کاپلستون، ۱/۴۰۱-۱۲؛ و تاریخ فلسفه مغرب، به قلم برتر اندراسل؛ ۲۴۹-۲۵۹، چاپ لندن، که این جمله را هم از کتاب او نقل کردهایم.
14. هدایت، صادق: ترانههای خیام، ۷۱-۵، چاپ جیبی.
15. هدایت، صادق: ترانههای خیام، ۷۱-۵، چاپ جیبی.
16. برای اطلاع بیشتر از مذهبDeism ، خوانندگان میتوانند به دائرهالمعارفBritannica ، ۷/۱۸۱-۳، چاپ ۱۹۶۸؛ و نیز: دائرهالمعارف مختصر فلسفه و فلاسفه مغرب: The Concise Encyclopaedia Of Western Philophers
378-۱۰، چاپ لندن، طبع دوم، ۱۹۶۷، نگاه کنید؛ و در فارسی بنگرید به: سه فیلسوف بزرگ نوشته نگارنده کتاب، چاپ زوار، ۱۶۶-۷۰، ۱۳۵۴ه’ ش.
17. آرتور شوپنهاور۰۶۸۱-۸۸۷۱) Arthur Schopenhauer= م) فیلسوف بدبین آلمانی.
18. هی النیران تحسن من بعید و یحرقن الاکف اذالممسنه (لزومیات، ۲/۵۲۴. چاپ بیروت، ۱۹۶۱).
19. ابن القفطی: اخبارالحکمأ، چاپ مصر «…یعلم علم یونان و یحث علی طلب الواحد الدیان…»
20. همانجا، ۱۶۲ «و یأمر بالتزام السیاسهالمدنیهِ حسب القواعدالیونانیه».
21. توحیدی، ابوحیان: الامتاع و المؤانسه، ۱/۱۹۳، مصر، ۱۹۵۳. و نیز بنگرید به ترجمه توحیدی در همین کتاب.
22. صبری، کردی: جامع البدایع، ۱۷۰-۱.
23. بیهقی: تتمه صوان الحکمه، ۷۳، ترجمه فارسی، چاپ تهران.
24. فروغی، محمدعلی: مقدمه رباعیات خیام، ۴، چاپ زوار. اصل این داستان به تفصیل در روضهالصفأ، تألیف میرخوند، ۴/۲۹۱، چاپ اقبال آمده است.
25. نقل از عمرالخیام، ۱۰۱، احمد حامد صراف، چاپ بغداد.
منبع : کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت
/الف