گفتوگو با دکتر سید محمد مرندی
چرا واقعیات دنیا بر اساس خواست آمریکا پیش نمیرود؟
رهبر انقلاب در سخنرانی راهبردی یکم فروردین امسال، در تحلیلی فرمودند: «واقعیت جامعهی جهانی بر اساس خواست آمریکاییها پیش نمیرود.» برای این موضوع مصادیقی را هم بیان کردند، مانند حوادث جاری در فلسطین، سوریه، عراق، افغانستان، پاکستان و همچنین ایران؛ ایشان دو مصداق از اتفاقات ایران در سال ۹۲ را برای این عدم تطابق مثال زدند؛ یکی انتخابات و دیگری راهپیمایی ۲۲ بهمن. به نظر شما چرا ارادهی سیاسی آنها در این حوادث محقق نشده است؟
فکر میکنم اگر خاطرهای از دوران جنگ تحمیلی خودمان را تعریف بکنم، به این بحث کمک بکند. در سال ۶۳ یک مورد بمبگذاری در نماز جمعهی تهران، همزمان با بمبارانهای موشکی تهران صورت گرفت. در آن حادثهی تروریستی که در هنگام بیان خطبههای نماز جمعه به امامت آیتالله خامنهای اتفاق افتاد ۱۴ نفر شهید شدند. وقتی که بمب منفجر شد، من در همان زمین چمن دانشگاه تهران (محل اصلی برگزاری نماز جمعه) نشسته بودم. یادم میآید که در هفتهی بعدش، جمعیتی که به نماز جمعه آمده بودند، بدون اغراق چندین برابر شده بود. اگرچه تهدید بیشتر شده بود و مردم هم احساس خطر میکردند، اما جمعیت حاضر در نماز جمعه بیشتر شده بود!
به نظرم رفتار مردم در قضایای کنونی نیز همینطور است. رفتار آمریکاییها قبل از ۲۲ بهمن امسال توهینآمیزتر شده بود. علیرغم اینکه ادبیات جدیدی از سوی ایران شنیده میشد، مردم دیدند که رفتار آمریکاییها تغییری نکرده است و هر چه به روز برگزاری راهپیمایی نزدیکتر شدیم، رفتار آنها بیادبانهتر شد. این مسأله در حضور مردم تأثیرگذار بود.
جریان رسانهای غرب میکوشد تا در هر جایی که بتواند نظراتش را به افکار عمومی جهان القا کند. چرا آمریکاییها هنوز نتوانستند افکار عمومی جهانی را در مورد ایران قانع کنند؟
آمریکاییها نه تنها در مورد ایران، در مورد خیلی از کشورهای دیگر اشتباهات محاسباتی دارند. دلیل عمدهاش هم این است که آنها یکسری متخصص در کشور خودشان دارند که به صورت ویژهای بر روی موضوع ایران و مسائل آن متمرکز شدهاند. این به اصطلاح ایرانشناسان چند دستهاند. یک دسته از ایرانیهای مقیم آمریکا هستند. دستهای دیگر از کسانی که پدر یا مادرشان ایرانی بودهاند؛ اسماً ایرانیاند، ولی فارسی بلد نیستند! گروه دیگری هم هستند که اصالتاً آمریکاییاند؛ کسانی که هیچوقت به ایران سفر نکردهاند، اما خودشان را متخصص در موضوع ایران میدانند. اینها مشورتهای زیادی به اتاق فکرهای آمریکایی میدهند و در رسانهها حضور فعال دارند و البته تأثیرگذار هستند. چون این ایرانشناسان در اغلب موارد، ایران را آنطور که میخواهند تفسیر میکنند، نه آنچنان که هست، بنابراین محاسبات حکومت آمریکا و حکومتهای غربی معمولاً محاسبات غلطی است و با واقعیتهای ایران فاصله دارد.
دولتمردان غربی از روی واقعیتها تصمیمگیری نمیکنند، بلکه بر اساس گفتههای افرادی که خودشان نسبت به واقعیتهای ایران بیاطلاع و یا کماطلاع هستند و یا حاضر نیستند واقعیت ایران را بپذیرند، تصمیم میگیرند. بسیاری از این افراد اگر با حقیقت مواجه شوند، باز هم آن را نمیپذیرند. آنها چیزی را که میخواهند میبینند. برای همین غربیها در ۳۵ سال اخیر، دائماً اشتباهات خود را تکرار کردهاند. جالب است که خودشان هم به این اشتباهات محاسباتی اعتراف دارند؛ ولی در آمریکا و غرب گویا از این افراد هیچ نوع بازخواستی وجود ندارد! یعنی کسانی که هیچوقت نتیجه نگرفتند، همچنان میگویند در این راهپیماییها مردم حضور ندارند! انتخاباتها هم دموکراتیک نیست! بعد از چند سال که دیگر روشن میشود این افراد نسبت به ایران هیچ نوع تخصص و صداقتی ندارند، اما باز هم در اتاق فکرها میمانند. چرا؟ چون حرفهایی که آنها میزنند، حرفهایی است که حکام آمریکا میخواهند بشنوند.
طبق خواستههای آمریکا پیش نمیرود
آیا آمریکاییها دربارهی دیگر کشورها هم همینگونه عمل میکنند؟
بله، مسأله از همین قرار است. مثلاً غربیها واقعیت منطقهی ما را به درستی درک نمیکنند. دربارهی حوادث اخیر منطقه بنده فکر میکنم که باید «بیداری اسلامی» را از «بهار عربی» تفکیک کرد. ما اگر ذات و ماهیت خیزش عظیم کشورهای اسلامی را به عنوان «بهار عربی» ببینیم، امروز هم باید قائل به پایان این بهار و زمستان آن باشیم. ولی بیداری اسلامی به این معنا که هنوز هویت دینی در میان مردم کشورهای منطقه نقش اصلی را دارد، واقعیتی زنده است. خود غربیها که در ایران و کشورهای عربی افکارسنجی میکنند، میگویند که بیش از ۷۰ درصد مردم ایران پیش از هر چیز، خود را مسلمان میدانند. یعنی اولین و مهمترین بخش از هویت ایرانیان اسلام است. همان مراکز میگویند که اوضاع در مصر هم شبیه همین است و هفتاد و چند درصد مردم خود را مسلمان میدانند. این آماری است که مرکز افکارسنجی World Public Opinion که متعلق به دانشگاه مریلند آمریکا است، آن را ارائه داده است.
در هر حال وقتی ما به مصر بعد از سرنگونی مُرسی نگاه میکنیم، متوجه میشویم که اغلب مردم – چه آنها که در خیابان به نفع مرسی شعار دادند و چه آنها که علیه مرسی شعار دادند – خودشان را مسلمان میدانستند. زنان محجبه در هر دو گروه حضور داشتند. هر دو گروه، آمریکا را در مقابل خود میدانستند. مخالفین مرسی میگفتند که او آمریکایی است، طرفداران مرسی میگفتند، مخالفین مرسی آمریکایی هستند. این نشان میدهد که اگرچه تا حدودی انحراف در انقلاب مردم مصر ایجاد شد و مشکلاتی به وجود آمد، اما بیداری در این جامعه وجود دارد. البته رهبری در خطبههای نماز جمعهای که آن زمان خواندند نسبت به خطر افراط، قبیلهگرایی و دامن زدن به اختلافات فرقهای و مذهبی هشدار دادند و به نظر میرسد همین مسائل باعث وقوع شکستهایی در مسیر انقلاب مردم مصر شد و مردم رو در روی هم قرار گرفتند.
بنابراین علت تداوم بیداری اسلامی در منطقه این است که کماکان مردم منطقه خود را مسلمان میدانند و میخواهند که اسلام نقش محوری در زندگیشان داشته باشد. آنها میگویند اگر ما اسلام را پذیرفتیم، نقش اسلام در مناسبات اجتماعی را هم پذیرفتیم. البته یک اقلیت کوچک غربگرا در منطقه حضور دارند که بر خلاف این جریان فکر میکنند. اما عامهی مردم اینطور نیستند.
مشکلات منطقه از جایی شروع شد که اروپاییها و آمریکاییها به وهابیها و دیگر افراطگرایان اجازه دادند که وارد صحنهی مبارزات شوند و با ایجاد درگیریهای مذهبی، فرقهای و قومی در بین مردم، در جایی مثل سوریه آنان را به جان هم بیندازند. اما آنها فکر این مسأله را نکردند که افراطگری چیزی نیست که قابل مدیریت باشد، ما دیدیم که همین افراطگری، علیه اهل سنت و فراتر از آن علیه خود گروههای تکفیری هم به کار افتاد. امروز در مصر مردم عادی با افراطیون درگیری دارند و این جامعه با دو دستگی مواجه است.
حتی بعید نیست آسیب گروههای تکفیری دامن غربیها را هم بگیرد.
بدون شک! اینها بزرگترین تهدید برای غربیها هستند. بیشترین ضربهی احتمالی متوجه غرب است؛ به خاطر اینکه ثروت و قدرت در دست غربیها است و از این جهت آسیبپذیری آنها از افراطگرایی خیلی بالا است. غرب متحد بدی را برای خودش انتخاب کرده و بنابراین این «زمستان عربی» برای منافع غرب هم تهدید بزرگی است. البته آنها الان متوجه این خطر شدهاند. این هم یکی دیگر از اشتباهات محاسباتی غربیها بود.
یکی از راهبردهای اصلی غربیها برای پیشبرد اهدافشان در منطقه، خلق واقعیتهای مجازی یا موازی است تا بتوانند افکار عمومی را از موضوعات اصلی منحرف کنند. به نظر شما سناریوهای آنها در مورد سوریه و همچنین دربارهی دیگر کشورهای منطقه تا چه اندازه توانست اثرگذار باشد؟
بنده ارتباطات زیادی با رسانههای غربی داشتهام و حتی با بسیاری از خبرنگاران مهم این رسانهها ساعتها نشستهام و صحبت کردهام. خبرنگاران ارشد این رسانهها قبول دارند و با صراحت میگویند که ما هر چیزی را نمیتوانیم بگوییم. ما اگر میخواهیم در رسانهای که مشغول به کار هستیم، بمانیم، باید در یک چهارچوب مشخصی حرف بزنیم. یک جاهایی میتوانیم چند درجهای زاویه بگیریم و این تحمل میشود، اما باید در حیطهی سیاستگذاری انجام شده قدم برداریم.
به هر حال اتاق فکرهای رسانههای غربی از ابتدا کوشیدند تا در سوریه، مردم را در مقابل حکومت قرار بدهند. درست است که دولت سوریه ضعفهای عمدهای داشته است، اما واقعیت امر از نظر ایران این بود که غربیها و برخی کشورهای منطقه مانند عربستان در سوریه به دنبال دموکراسی نیستند. اصلاً مردمسالاری برای برخی کشورهای منطقه سم است و آنها هرگز آن را تحمل نمیکنند. البته آمریکاییها هم با برقراری مردمسالاری در مصر مخالفند. اگرچه بشار اسد برخلاف بنعلی و مبارک از حمایتهای مردمی گستردهای هم برخوردار است. ایران در ماجرای سوریه به دنبال راه حل سیاسی و صلحآمیز و نه جنگ داخلی بود. اما غربیها این را نمیخواستند. آنها به همراه بعضی از کشورهای منطقه دنبال این بودند که هر طور شده دمشق را تصاحب بکنند.
رسانهی غربی در ابتدای امر میکوشید تا هر نوع افراطگری در سوریه را نفی کند، حتی وقتی انفجارهای انتحاری در شهرهای بزرگ دمشق و حلب علیه مراکز اطلاعاتی دولت سوریه صورت میگرفت، اپوزیسیون و رسانههای غربی میگفتند که خود دولت سوریه این کارها را میکند! یعنی رسانههای غربی در این بازی حاضر نبودند کوچکترین انحرافی از مسیر حکومتهایشان پیدا بکنند. حتی به مرور زمان که فیلمها و گزارشها نشان داد که افراطیگری در سوریه شدت پیدا کرده و القاعده قدرت گرفته است، رسانهها کمتر واکنش نشان میدادند. اینقدر سکوت کرند و اینقدر مسأله بزرگ شد که خودشان از این هیولایی که درست کرده بودند، وحشتزده شدند. وقتی تهدیدات کمکم به سمت منافع غربیها حرکت کرد، رسانههای آنها هم آرام آرام شروع کردند به گفتن حرفهایی که ایران از روز اول میگفت.
یکی از مناقشات مهم بینالمللی در سال گذشته، ماجرای اوکراین و شبه جزیرهی کریمه بود. به نظر شما میزان موفقیت غربیها در این مناقشه چقدر بود؟
به هر حال آمریکاییها نگران آینده هستند. خودشان میگویند قدرت به سمت آسیا و قدرتهای در حال ظهور در حرکت است. حتی اروپاییها فکر نمیکردند روسیه در اوکرین اینطور به صورت آنها سیلی بزند و کریمه را به خودش الحاق کند. غربیها هیچ کاری نتوانستند در برابر این اقدام روسیه انجام دهند. بحث ما این نیست که حق با اروپاییها یا روسها است، ماجرا خیلی پیچیدهتر است؛ اما در هر حال غربیها نشان دادند در مقابل روسیه ضعیف هستند.
به نظر شما غیر از اشتباهات محاسباتی غربیها چه عوامل دیگری در عدم موفقیت غربیها دخالت دارد؟
عامل دیگر این است که دنیا در حال تغییر است. بسیاری از کشورها و مردم نسبت به گذشته آگاهتر شدهاند و قدرتهای جدید در عین حال در حال ظهور هستند و این به معنای شکست انحصار غرب است. دیگر تجارت صرفاً با دلار یا پولهای رایج غربی انجام نمیشود. تا چند سال پیش هفت قدرت اصلی جهان، غربی بودند؛ اما الان پیشبینی میشود که ظرف تقریباً ۲۰ سال آینده، قدرتهای برتر جهان غالباً غیر غربی باشند؛ مانند هند، چین، مکزیک، برزیل و روسیه. اینها پیشبینیهای مراکز غربی است.
اما کشور ایران امروز از ایران ۳۰- ۴۰ سال پیش بسیار قدرتمندتر است. ایران ۳۰ سال پیش با تمام ثروتی که داشت یک تفنگ هم خودش درست نمیکرد! اما امروز ماهواره میسازد. اعتماد به نفس مردم و دولت ایران امروز بسیار بیشتر از گذشته است و قدرت فرهنگی در کشوری مثل ایران که یک هویت دینی تقویت شده دارد با دورهای که در استعمار فکری غرب قرار داشت، تفاوت زیادی دارد.
امروز آنها چیزی را که میخواستند در برابر ایران به دست بیاورند، محقق نشد. منطقه شاهد بیثباتی رو به افزایش است و امور از کنترل آنها خارج میشود. مصر بیثبات است و عربستان آیندهاش نامشخص و از طرف دیگر کشورهایی مثل چین، به سرعت در حال رشد هستند و صنایع غربی را یکی پس از دیگری تحت فشار قرار میدهند
منبع:http://farsi.khamenei.ir