آنگاه روزگار مهتدى فرا رسید، او نیز از آزار و اذیّت امام کوتاهى نکرد و حتّى قصد داشت امام را به شهادت برساند، امّا به دعا و تضرّع امام، او نیز به درک واصل شد و این نیّت را به گور برد.
سرانجام معتمد به خلافت رسید، او نیز مانند اسلاف خود امام را تحت آزار و اذیّت قرار داد و آن حضرت را به زندان انداخت و او را با زهر جفا مسموم نمود، در اثر آن زهر امام در بستر بیمارى افتاد، در حالى که فقط ۲۸ سال از سنّ مبارک آن حضرت مى گذشت، خلیفه جبّار پنج نفر از افراد مورد وثوق خود را به عنوان مراقب در کنار حضرت گماشته بود و عدّه اى پزشک را نیز طلبیده بود که شبانه روز حضرت را تحت نظر داشته باشند تا به این وسیله بتوانند خود را از اتّهام ترور و مسموم کردن حضرتمبرّى کند و به علاوه بفهمد جانشین آن امام کیست، چون احادیثى که از پیامبر (ص) و سایر ائمه نقل شده بود حاوى آن بود که مهدى دوازدهمین جانشین پیامبر (ص) فرزند حسن است و نمى میرد تا وقتى که سراسر جهان را پر از عدل و داد کند، به همین دلیل هم بود که امام عسکرى تولّد فرزند خود را از چشم همه مردم به جز شیعیان خاصّ خویش مخفى نگه داشته بود.
آفتاب امامت در حال غروب بود و خداوند مقدّر کرده بود پس از این خورشید درخشان امامت از پس ابرهاى غیبت نور افشانى کند، لذا امام حسن (ع) قبل از شهادت بر دو مطلب وصیّت نمود:
۱) تأکید بر شناخت غیبت و بیعت گرفتن از شیعیان خاصّ براى امام زمان (عج).
۲) تحکیم کردن اساس مرجعیّت دینى.
سرانجام در هشتم ربیع الاوّل سال ۲۶۰ هجرى قمرى، امام حسن عسکرى (ع) در عنفوان جوانى و در اوج مظلومیت به زهر کین به شهادت رسید و خبر این واقعه جانگداز شهر سامرا را در ماتم و اندوه فرو برد، بازارها تعطیل شد و مردم عاشقانه به سوى منزل امام شتافتند تا پیکر پاک آن حضرت را تشییع کنند.
مردم داغدار مضطرب بوده و نمى دانستند چه کسى بر امام نماز خواهد خواند، جعفر کذّاب، برادر امام پیش آمد تا بر بدن امام نماز بگذارد، ناگهان از زاویه منزل کودکى ۵ ساله که سیمایش چون خورشید مى درخشید، بیرون آمد و بسوى پیکر امام رفت، عمو را کنار زد و خود را جانشین پدر معرفى نمود، آنگاه در برابر چشمهاى حیرتزده مردم و مأموران خلیفه که همگى بهت زده بر جاى خود میخکوب شده بودند، در برابر پیکر پدر به نماز ایستاد و بلافاصله پس از نماز همان طور که ناگهان ظاهر شده بود، ناگهان از دیده ها غایب شد، سلام خدا بر او و پدران اطهرش.
منبع:قصص الأنبیاء ( قصص قرآن – ترجمه قصص الأنبیاء جزائرى)، ص۸۵۰و۸۵۱.