وهابیون او را ملحد و القاعده ای ها او را “خواجه مضل الدین” می خوانند! اینان معتقدند که خواجه را در سقوط بغداد و مرگ خلیفه مسلمین، دستی بوده است. آنان نمی توانند بپذیرند که فساد خلافت بغداد و عیاشی هی عباسیان باصطلاح اسلام پناه، سده ها پیش، پایه های حکومت بغداد را پوسانده و دستگاه آنرا گندانده بود. بهر روی مدرکی تاریخی دال بر دست داشتن خواجه نصیر در سقوط بغداد، وجود ندارد، و باید دشمنی وهابیون و القاعده ای را بیش از هر چیز به رشک و خصومتی که نیای فکری ایشان ابن تیمیه و ابن قیم جوزی نسبت به خواجه و هم مباحثه اش علامه حلی (دیگر متکلم شهیر تشیع) روا می داشتند، مربوط دانست. و این حقیقت در رساله ها و مکاتبه های ایشان، در تاریخ مضبوط است. بهر روی، خواجه نصیر الدین طوسی فیلسوف و متکلم بزرگ، جایگاهی رفیع در تاریخ سده های میانه این سرزمین دارد و حق آن است که هر ایرانی فرهیخته، زندگی و آرای فلسفی و سیاسی او را نیک بشناسد.
جرجی زیدان درباره خواجه نصیر میگوید: «علم و حکمت به دست این ایرانی در دورترین نقطههای بلاد مغول رفت، تو گویی نور تابان بود در تیره شامی.»(۱) ما در اینجا تحولات زمانه، شخصیت و کارنامه فلسفی و سیاسی او را از زبان دکتر علی اصغر حلبی، مرور میکنیم.
روزگار خواجه نصیر
سده هفتم هجری بدون شک سختترین ایام تاریخ ایران است، چه این مصادف با ترکتازی و حمله قوم خونخوار و بیرحم مغول بر بلاد اسلامی، به ویژه ایران است. علتهای عمده این حمله را حتماً در کتابهای تاریخ خواندهاید و چون اینجا مقصود نگارش تاریخ نیست از ذکر وقایع و رویدادهای تاریخی تن میزنیم و فقط چند علت برجسته را که با مقصود ما ارتباط دارد، ذکر میکنیم.
چنگیز خان هنگامی به خیال لشکرکشی به ایران افتاد که سلطان محمد خوارزمشاه (در گذشته ۶۱۶ ه’.ق) در ایران حکومت میکرد. این پادشاه البته پادشاهی لشکرکش و جنگ آزموده بود، در تحمل سختیها بسیار طاقت داشت و چندان فریفته عیاشی و خوشگذرانی هم نبود، بلکه بیشتر ایامش به مجالست اهل علم و مناظره با فقیهان میگذشت، تا حدودی به اصلاحِ حال مردم و وضع مملکت هم بیاعتنا نبود.
اما امیرانی که در بلاد داشت غالباً نالایق و خودسر و نافرمان بودند از قبیل حاکم اُترار یا فاراب که همه سفیران چنگیز را کشت و اموالشان را به غنیمت برداشت و یکی از علل مهم خشم و لشکرکشی چنگیز را فراهم آورد.
ثانیاً: مادر این سلطان که ترکان خاتون نام داشت در تمام کارهای کشور دخالتِ مستفیم میکرد و حتی در انتخاب ولیعهد هم اجازه به سلطان محمد نمیداد و در این راه آن زن مستبد بر طبقه روحانیون اتکأ تمام داشت.
ثالثاً: هم سلطان محمد و هم مادرش بیرحم و ستمکار بودند و وقتی ممالک عظیمی را تسخیر میکردند، به جای حسن سلوک و دلجویی و مهربانی و خوشرفتاری، با مردم سخت میگرفتند و بیش از بیش شعلههای عصیان و نافرمانی را در دلهای آن بیچارگان برمیافروختند.
رابعاً: بین امیران و رئیسان قشون سلطان محمد خوارزمشاه همواره نزاع و ستیزه و دشمنی حکمفرما بود و غالباً همدیگر را به بددینی و بستگی به اسماعیلیان متهم میکردند، برخی از این گروه با خود خوارزمشاه هم میانه خوبی نداشتند و چند بار هم درصدد کشتن او برآمدند و چند تنشان خدمت خوارزمشاه را ترک گفتند و به اردوی چنگیز پیوستند.
خامساً: پس از نبرد که سپاهیان خوارزمشاه در حدود سال ۶۱۲ با لشکریان پسر چنگیز (جوجی) کردند و اول بار بود که با مغول روبرو شدند، چنان مرعوب شجاعت و دلآوری سپاه دشمن شدند که پس از مراجعت از سمرقند پیوسته از آنها یاد میکردند.
در هر حال مغولان به ایران آمدند و کارهایی کردند که حمله تازیان را در اواخر ساسانیان از یاد برد و خرابکاریها و قتل و نهب و غارت را به نهایت رسانیدند. تنها قسمتی از ایران که در این ایام، پایکوب سمند جور و غارت و چپاول مغولان خونخوار نشد، جنوب ایران است که در دست اتابکان فارس قرار داشت. سعدی اشاره به همین مطلب کرده آنجا که در مدح اتابک ابوبکر بن سعد گوید:
سکندر به دیوار رویین و سنگ/بکرد از جهان راه یأجوج تنگ
ترا سد یأجوج کفر از زر است/نه رویین چو دیوار اسنکدر است(۲)
با همه این اوصاف، شگفت است اگر بگوییم که همین سده هفتم، یکی از بهترین ایامی است که نوابغ و بزرگان علم و حکمت و تاریخ و نقاشی و شعر ایران در آن به عرصه هستی رسیدهاند، مولوی بلخی و شیخ سعدی و خواجه رشیدالدین فضلالله همدانی و عطاملک جوینی و حمدالله مستوفی و خواجه حافظ شیرازی و دیگران در همین روزگار تار و ظلمانی به وجود آمدهاند و بدون شک بزرگترین نماینده حکمت و ریاضی و اخلاق در این سده، خواجه ابوجعفر نصیرالدین محمدبن محمدبن حسن طوسی ملقب به استاد بشر است.
َ زندگی خواجه نصیر
خواجه در سال ۵۹۷ هجری و ۱۲۰۱ میلادی در طوس خراسان زاده شد و در ۶۷۲ هجری و ۱۲۷۴ میلادی در بغدا مرد و در مشهد کاظمین پای قبر امام موسیالکاظم(ع) دفن شد، قاضی نورالله شوشتری و برخی دیگر از همان گروه نقل کردهاند که: وقتی دید بیماری دیگر علاج ندارد، درباره دفن و کفن خویش با یاران و نزدیکانش مذاکره کرد، گفتند: مناسب آن است که در جوار حضرت علی دفنش کنند. او گفت مرا شرم آید که در جوار این امام بمیرم و از آستان او به جای دیگر برده شوم. پس از مرگ بر وصیت او رفتند و در کاظمین دفنش کردند و در جلوی لوح مزارش این آیه را نقش کردند که: «و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید = و سگشان دو دست خویش بر درگاه گشاده است.»
اصل خواجه از جهرود [= چاه رود] قم بوده و چون نیاکانش به طوس رفته و در آنجا توطن اختیار کرده بودند، خواجه هم آنجا از مادر بزاد و از این رو «طوسی» مشهور گشت.
پدر خواجه «محمدبن حسن» خود از فقیهان فرقه امامیه و از محدثان معروف طوس بود و همو بود که مبادی صرف و نحو و اشتقاق و اقسام علوم ادبی و قرآن مجید را به پسر هوشمند خویش تعلیم کرد، پس از چندی خواجه پیش خال خویش به اکتساب منطق و مبانی علوم عقلی پرداخت. همچنین گفتهاند جزء سوم از کتاب الغنیه ابیالمکارم بن زهره الحلبی را پیش معینالدین سالم بن بدران المازنی المصری خواند و در سال ۶۱۹ هجری از او اجازه یافت.
خواجه پس از آنکه در طوس پیش خالوی خویش مقدمات حکمت و حساب و هندسه و جبر را تعلیم گرفت، برای تکمیل معلومات در اوایل جوانی رهسپار نیشابور شد. نیشابور تا روزگار خواجه با وجودی که چندین بار مورد تهاجم و تاخت و تاز قرارگرفته بود به ویژه در حمله غزان خرابی بسیار بدان راه یافته بود، باز هم از مهمترین مراکز علم و حکمت به شمار میرفت. خواجه تازه کسب علم و دانش در نیشابور آغاز کرده بود که مغولان بسان بلایی آسمانی سررسیدند و مدتی شهر در محاصره مغولان ماند و اهالی نیشابور مقاومت کردند و در این واقعه داماد چنگیز تغاجار نویان در اثر تیر یکی از محصوران به قتل رسید. سرانجام در دهم صفر ۶۱۸ هجری مغولان نیشابور را فتح کردند و وارد آن شهر شدند. دختر چنگیز که زن همین تغاجار بود از فرط خشم دستور داد هر کس که در آن شهر بازمانده بکشند و نیز حکم شد آن شهر را چنان ویران کنند که در آنجا بتوان زراعت کرد و حتی سگ و گربه آن شهر را هم زنده نگذارند، مغول چنین کردند و هفت شبانه روز بر نیشابور ویران آب بستند و در سراسر آن جو کاشتند و کار بدانجا رسید که به تعبیر یکی از دانایان «دیواری از آن شهر برپای نماند».
در ضمن خرابی نیشابور مغولان آبادیهایی را هم که به مناسبت قبر امام علیبنموسیالرضا (درگذشتهی ۲۰۳ ه’ .ق) و هارون الرشید (در گذشته ۱۹۳ ه’.ق) مورد توجه مسلمانان بود به باد غارت و انهدام دادند.
در نیشابور خواجه به محضر فریدالدین داماد نیشابوری رسید و کتاب اشارات ابنسینا را از او استماع کرد. این فریدالدین شاگرد صدرالدین سرخسی است و او از شاگردان افضل الدین غیلانی و او شاگرد ابوالعباس لوکری صاحب کتاب بیان الحق است و همو بود که علوم حکمی را در خراسان انتشار داد، این لوکری هم از شاگردانِ بهمنیار مرزبان آذربایجانی بوده که از شاگردان برجسته ابنسینا بوده است، بدین ترتیب خواجه به پنج واسطه شاگرد ابنسینا میشود.
َ خواجه نصیر در دژ اسماعیلیان (زندانی سیاسی)
چون نیشابور مورد تاخت و تاز و نهب و غارت قرار گرفت، هر کس که میتوانست به فکر چاره برآمد و از آنجا کوچ کرد و خود و زن و فرزند را از ورطه بلا خلاص کرد. خواجه نیز در این میان حیرتزده و سرگردان و مبهوت پیمأمنی میگشت، قضا را محتشم قهستان ناصرالدین عبدالرحیم بن ابی منصور اسماعیلی او را به قهستان دعوت کرد و در اکرام و احترام او بسیار کوشید. به دستور همین ناصرالدین محتشم قهستان بود که خواجه کتاب الطهاره ابن مسکویه رازی (در گذشته ۴۲۱ ه’ .ق) را از عربی به فارسی ترجمه کرد و به نام همو «اخلاق ناصری» نامید.
خواجه در اثنأ اقامت خویش در قهستان قصیدهای در مدح مستعصم خلیفه عباسی ساخت و با نامهای به بغداد فرستاد، ابنالعلقمی(وفات ۶۵۶ ه’.ق) وزیر مستعصم که آوازه فضل و کمال خواجه را شنیده بود و نزدیکی او را به خلیفه به صلاح خود نمیدانست، صورت این حال را به ناصرالدین محتشم اطلاع داد و او از این معنی بدگمان شد و خواجه را به قلعه الموت قزوین نزد خداوند علأالدین محمدبن حسن (۶۵۳-۶۱۸) برد و به حکم همو خواجه در آنجا ماند و پس از آن در قلعه (میمون دژ) از قلاع رودبار الموت میزیست و پیش رکنالدین خورشاه آخرین پادشاه اسماعیلی اقامت داشت تا آنکه هولاکو خان مغول در سال ۶۵۴ قلاع اسماعیلی را فتح کرد و خورشاه تسلیم او شد.
خواجه در قلاع اسماعیلیان همچون زندانی سیاسی نگاهداری میشده در این مدت ازجمله کارها که انجام داد شرح کتاب «اشارات» ابنسینا است، در مقدمه این کتاب میگوید:
«بیشتر این کتاب را در حال سختی نوشتم که سختتر از آن ممکن نباشد و اغلب آن را در روزگاری پریشانی فکر نگاشتم چنان که پریشانتر از آن پیدا نشود، بلکه در روزگاری که هر جزء آن ظرفی برای غصه و عذاب دردناک و ندامت و حسرت بود، زمانی نگذشت که دیدگانم اشک نریزد و دلم پریشان نباشد و زمانی برنیآمد که دردهایم افزون نگردد و غمهایم دو چندان نشود و شاعر فارسی چه نیکو گفته است:
بگردا گرد خود چندانکه بینم … بلا انگشتری و من نگینم» !
برخی از اصحاب تاریخ گفتهاند: «فتح قلاع اسماعیلیه به دلالت خواجه نصیر بود که وزیر مطلق صاحب دعوت ملاحده بود و مکانت او پیش ملاحده به مثابتی بود که اگر او را دستور کاینات گفتندی، میسر گشتی».
َ ابتکاری نبوغآمیز برای تأسیس رصدخانه
هولاکو شهرت خواجه را در حکمت و ریاضی شنیده بود و مهارت خواجه در بستن زیج و رصد حتی تا اقاصیِ مغولستان نیز رسیده بود چنان که «منگوقاآن» از برادرش هولاکو خواست تا در آنجا رصدخانهای ایجاد کند ولی به سبب برخی پیشآمدها هولاکو خواجه را در ایران نگاه داشت و چون خود او به نجوم و احکام آن بسیار اعتقاد داشت و در هر کار با منجمان رأی میزد و به احکام آنها به کارها اقدام میکرد، بر آن شد که در ایران رصدخانهای دایر کند. در سال ۶۵۷ خواجه را به این مهم نامزد کرد و دستور داد در مراغه رصدی انشأ کند و در این راه تمام اوقاف ممالک ایلخانی را تحت اختیار خواجه قرار داد و خواجه دوبار – یکی در سال ۶۶۲ و دیگری کمی پیش از فوت خویش- به بغداد رفت تا امور اوقاف را تحت نظر بگیرد و پس از وضع مخارج و مستمریات مازاد آن را برای انجام عمل رصد ضبط کند و در ضمن این سفرها آنچه کتاب و آلات رصدی برای کار خود لازم میدانست از اطراف جمع کند و هولاکو و پس از او اباقا نیز در تهیه اسباب این امر و جلب دانشمندان میکوشیدند تا زیجِ مراغه به انجام رسید و خواجه خلاصه اعمال و رصدهای خود و یارانش را در کتاب «زیج ایلخانی» مدون کرد.
برخی از مورخان گفتهاند که بستن (تأسیس) رصد مراغه به فکر خود خواجه بود و سالها پیش از آنکه به خدمت هولاکو برسد در این اندیشه بود که هر وقت اقتضا کند و زمان یابد و وسایل فراهم شود به این کار اقدام کند، نهایت آنکه چون در روزگار هولاکو این آرزو را ممکنالحصول دید او را بر این کار برانگیخت. گویند هولاکو گفت: «فایده این کار چیست؟» آیا آنچه آمدنی است و مقدر است که بشود با بستن رصد و دانستن حرکات کواکب میتوان از آنها جلوگیری کرد؟ خواجه گفت جواب را با مثلی ادا کنم، آن گاه از ایلخان درخواست کرد که یک دو نفر بر بلندیی که نزدیک آن مکان بود برآید و از آنجا یک طشت مسین بزرک فرواندازد به نحوی که مردم آن را ندانند، هولاکو این کار را انجام داد، کسی را مأمور کرد که بر پشت بام رود و آن طشت را بیندازد، از افتادن طشت آوازی سخت ترسناک و هولانگیز پدیدار گشت و مردم به هم برآمدند و وحشت همه جا را فراگرفت و جمعی بیهوش گشتند. اما خواجه و هلاکو که از سبب آن امر آگاه بودند نهراسیدند. پس خواجه گفت: اگر علم نجوم را هیچ فایده نیست این فایده را دارد که اگر کسی از اوضاع و احوال فلکی آگاه باشد، زمان ظهور حوادث ترسی که در مردمان غافل و نادان به وجود میآید، در او پدید نمیآید. هولاکو چون این طور دید خواجه را به بستن رصد امر داد و فرمود که ساختمان آن را آغاز کند.(۳)
خواجه در این عمل مددکار و دستیاران چند داشت که مهمترین آنها فخرالدین مراغی، فخرالدین اخلاطی، نجمالدین دبیران و مؤیدالدین عرضی بودند که خواجه خود از آنها نام برده است. غیر از این عده که برشمردیم گروهی از دانشمندان و منجمان هم در این کار با خواجه مشارکت داشتهاند که نام چند تن از ایشان را ذکر کردهاند که اهم آنها عبارتند از: رکنالدین استرآبادی، محییالدین مغربی، قطبالدین شیرازی، شمسالدین شیروانی، کمالالدین ایجی، نجمالدین اسطرلابی، قومنجی [تومهجی] چینی، ملقب به سینک سینک؛ که خواجه رشیدالدین آن را به عارف ترجمه کرده است و چند تن دیگر.(۴)
بنای رصد در سالی تمام شد که خواجه در آن سال وفات یافت (۶۷۲). بنابراین بنای این رصدخانه ۱۵ سال وقت خواجه را گرفت.
بزرگواری خواجه در این کار بزرگ تنها مربوط به قدرت علمی او نیست، چه اگر این کار را هم نمیکرد دانش و معرفت خواجه بر دانشمندان آشکار و معلوم بوده و هست، بلکه در آن است که با چه مهارت و استادی و متانت و سخنان حکیمانه در عقل هولاکو رسوخ کرد و آن خون آشام بدکردار را واداشت که به جای خرابکاری و کشتار خلق خدا به اصلاح امور اجتماعی و پیشبرد فرهنگ و فنون بپردازد و از کسی که مظاهر تمدن را خراب میکرد شخصی بسازد که کاخ تمدن را برافرازد و در پیشبرد و ترقیدادن علم سر از پا نشناسد.
خواجه سرانجام کار را به جایی رسانید که هولاکو را برانگیخت تا شخصی به بلاد عربی بفرستد و دانشمندانی را که از ترس مغول و حمله خرابکارانه آنها فرار کرده بودند و به اربل و موصل و جزیره و شام رفته بودند، تشویق کند و آنها را به ایران بازگرداند و نیز از دانشمندان آن بلاد گروهی را به مراغه بیاورد. هولاکو برای این کار «فخرالدین لقمان بن عبدالله مراغی» را نامزد کرد و این مرد، شخصی هوشمند و زیرک بود و با حسن تدبیر توانست مبلغی خلق را که به بلاد عربی رفته بودند به شهرهای خودشان بازگرداند و بدین وسیله کار خود را نیک انجام دهد و برگردن دانش و معرفت حقی داشته باشد.(۵)
هولاکو مانند سایر شاهزادگان مغول شتابکار بود و میخواست که کار رصد به زودی پایان یابد و از این جهت به خواجه و همکارانش فرمان داد که کار خود را زود انجام دهند.» از این رو، کار آن چنان که خواجه میخواست نشد. خود خواجه در مقدمه «زیج ایلخانی» به این مطلب اشاره کرده و میگوید، «رصد به کمتر از سی سال که دور این هفت ستاره تمام شود نتوان ساخت و اگر بیشتر از سی سال به آن کار مشغول باشند بهتر و درستتر باشد. ولیکن پادشاه ما که بنیاد رصد آغاز فرمود، فرمود که جهد کنید تا زودتر تمام کنید و فرمود که مگر به دوازده سال ساخته شود. ما بندگان گفتیم: جهد کنیم اگر روزگار وفا کند.»(۶)
َ کتابخانه مراغه با ۴۰۰۰ هزار کتاب
از کارهای بزرگ دیگر خواجه این است که در محل رصد مراغه کتابخانه بزرگی احداث کرد و بنا به فرمان هولاکو کتابهای نفیس و سودمند بسیاری که از بغداد و دمشق و موصل و خراسان غارت شده بود و در کار رصد خواجه هم لازم بود به آن کتابخانه آورده شد. خود خواجه مأمورانی به اطراف بلاد میفرستاد که هر جا کتب علمی بیابند خریداری کنند و برای او بفرستند و خود هر کجا به کتاب مفید و نفیسی برمیخورد و در مسافرتها به نظرش میرسید همه را میخرید و در این کار چنان کوشش داشت که به عقیده برخی از مورخان چهارصد هزار = 000,۴۰۰ کتاب در کتابخانه مراغه گردآمده بود.(۷)
َ وزارت خواجه نصیرالدین
گذشته از احترام و عزتی که خواجه در دستگاه ایلخانی داشت، به نظر برخی از مورخان خواجه وزارت هولاکو را نیز به عهده داشته است، خوانساری در روضات الجنات و «ابن شاکر» در فوات الوفیات به این امر تصریح کردهاند، سبکی نیز در طبقات الشافیه همین قول را آورده است. ولیکن همه وزارت او را مطلق نمیدانند بلکه میگویند: خواجه، وزارت هولاکو را داشت بدون اینکه دخالتی در اموال بکند، ولیکن چنان عقل او را ربوده بود و بر او مسلط شده که هولاکو سوار نمیشد و مسافرت نمیکرد و دست به کاری نمیزد مگر وقتی که خواجه تعیین میکرد…»(۸) و این قول به نظر درستتر میآید چه به آنکه خواجه در پیش هولاکو مقربتر از همه بوده و عظمت و احترام فوقالعاده داشته از هیچ مأخذی به صراحت برنمیآید که او وزارت هولاکو را به آن معنی که در خرج و دخل و عزل و نصب مستقیماً دستی داشت باشد پذیرفته باشد بلکه اگر در اموری از او مشورت میخواستند آنچه موافق مصلحت بوده اظهار میداشت و با فراست و کیاستی که داشت در حل و فصل امور هولاکو را یاری میکرد و بیشتر اوقات خویش را به کار ترجمه و تألیف و تصنیف کتب و افاده طالبان میگذرانید.
برخی از مورخان که وزارت خواجه را مطلق و مسلم پنداشتهاند، شاید از این راه بوده که دیدهاند، ایلخان مغول تمام اوقاف ممالک پهناور اسلام را در اختیار او گذارده بود تا ده یک آن را صرف مخارج و لوازم رصد و ساختن رصدخانه کند. به هر حال اگر خواجه در دربار ایلخان مذکور سمت رسمی وزارت نداشته در عمل از همه وزیران اقتدار و سیطره و جبروت بیشتر داشته است.
َ مذهب خواجه و دشمنان او
دانشمندان و اصحاب تاریخ شک ندارند در اینکه خواجه شیعی مذهب بوده است و بیشتر برایناند که دوازده امامی بوده است و در اغلب کتابهای کلامی خود به دوازده امام و وجوب عصمت آنها اشارت داد.(۹)
و همو رسالات ویژهای در این باره پرداخته که از آن جمله رساله الفرقه الناجیه و رساله فی حصر الحق بمقاله الامامیه که به فارسی نگاشته است و نیز کتاب الاثنی عشریه و رساله فیالامامه را میتوان نام برد.(۱۰)
در شرح حال او دیدیم که او فقه را نزد چند تن از فقیهان شیعه خواند که معین الدین مصری (در گذشته ۶۲۹ ه’ ق) و کمالالدین میثم بحرانی (در گذشته ۶۴۸ ه’.ق) از آن جملهاند. نیز چون به بغداد میخواست رفتن، در مجلس رئیس فقهای شیعه یعنی، نجمالدین معروف به محقق حلی (در گذشته ۶۷۶ ه’.ق) صاحب کتاب شرایعالاسلام حاضر شد و او را گرامی داشت و در مبحث تیاسر که در بیان قبله اهل عراق است با او بحث کرد و پرسشهایی انجام داد.
خواجه تنها از نظر اعتقاد شیعی نبود، بلکه در عمل هم به روح تشیع پایبند بود و در ضمن اشعاری که از او نقل شده، شعری به چشم میخورد که مضمونش این است:
«اگر کسی تمام صالحات را انجام دهد و همه پیامبران مرسل و اولیأ را دوست بدارد، همواره بدون ملامت روزه بگیرد و شبها را به قصد عبادت نخوابد و به هیچکس آسیبی نرساند و تمام یتیمان را لباس دیبا بپوشاند و آنان را نان و عسل بدهد و در میان مردم به نیکی به سر برد و از گناه و لغزش برکنار بماند، روز حشر به هیچ روی سودی نبرد، اگر دوستدار علی نباشد.»
روی این اصل، گروهی از عالمانِ اهل سنت و برخی مورخان بر این رفتهاند که چون خواجه شیعی متعصب بوده و خلفای عباسی را غاصب خلافت آلعلی میدانسته از این رو، ایلخان مغول را بگرفتن بغداد و کشتن خلیفه برانگیخته است و برخی از علمأ سنی، به ویژه حنبلیان، در بدگویی از خواجه کار را به وقاحت و بیادبی رساندهاند. ابنتیمیه حنبلی (در گذشته ۷۲۸ ه’.ق) رسالهای در رد نصیریه که – فرقهای از غلاه شیعه و از پیروان «محمدبن نصیر نُمَیری» هستند- نوشته، میگوید: «… قوم مغول وارد بلاد اسلام شدند و خلیفه را کشتند و این کار جز به یاری و معاونت این گروه صورت نگرفت، زیرا مرجع و مقتدای آنها نصیرالدین طوسی بود که در الموت وزارت ملاحده را داشت و همو بود که هولاکو را به کشتن خلیفه اسلام واداشت… ظاهر مذهب این گروه رفض و باطنش کفر صریح است».
َ خواجه نصیر؛ ملحد ملاحده!
ابن قیم (در گذشته ۷۵۱ ه’.ق) که شاگرد ابنتیمیه بود، دشمنی و عناد با خواجه را به مرز وقاحت رسانیده و درباره آن بزرگوار از هیچ افترایی پروا نکرده است. میگوید:
«… چون نوبت به یاور شرک و کفر و وزیر ملحد ملاحده نصیر طوسی رسید که وزارت هولاکو یافته بود، خویش را از پیروی رسول و اهل دین او بر کنار داشت و آنان را عرضه تیغ گردانید تا از ملحدان اسماعیلی خلاص گشت و همو بود که خلیفه و قضاه و فقیهان و محدثان را به قتل رسانید و فیلسوفان را زنده نگاه داشت که برادران او بودند و منجمان و طبیعتشناسان و جاودان را گرامی داشت و اوقاف و مدارس و مساجد و اسلام و مواجب آنها را فسخ کرد و مخصوص خود و یارانش کرد. او در کتابهای خود قدم عالم و بطلان معاد و انکار صفات پروردگار جهانیان را، از علم و قدرت و حیات و سمع و بصر… نصرت کرد و گفت: خدا نه در داخل عالم است و نه در خارج آن و بالای عرش پروردگاری نیست که پرستیده شود… برای ملاحده مدارس ساخت و خواست تا «اشارات» امام ملحدان ابنسینا را جای قرآن قرار دهد! ولیکن نتوانست و گفت: این قرآن خواص است و آن قرآن عوام است و همو خواست تا نماز را تغییر دهد و به دو نماز بازگرداند. ولیکن این کار را هم نتوانست؛ در آخر کار جادویی بیاموخت و خود ساحر شد و بتان را عبادت میکرد…!. شهرستانی در کتاب المصارعه با ابنسینا گلاویز شد و قول او را راجع به قدم عالم و انکار معاد جسمانی و نفی علم پروردگار و قدرت او و برخی مسائل دیگر ابطال کرد، این نصیرالحاد به یاری ابنسینا برخاست و کتاب شهرستانی را نقض کرد و کتابی پرداخت به نام مصارعهالمصارعه ما هر دو کتاب را دیدیم، نصیر طوسی در آنجا این اصل را تأیید میکرد که خدا آسمانها و زمین را در شش روز نیافرید و او چیزی نمیداند و به قدرت و اختیار خویش کاری نمیدهد و مردگان از گور برنمیخیزند…»
سبکی در یک جا همین نظر را در مورد خواجه ابراز داشته و سپس میگوید:
«به هولاکو گفته شد که اگر خون این خلیفه ریخته شود جهان به شیون و زاری برخیزند و سبب خراب دیار تو میشود، چه پسر عموی رسول و خلیفه خدا در زمین است. پس شیطان مبین نصیرالدین طوسی حکیم برخاست و گفت: کشته میشود به نحوی که خونش بر زمین ریخته نشود! و این نصیرالدین سختترین مردم بر مسلمانان بود! پس خلیفه را در نمد پیچیدند و لگدمالش کردند تا جان داد».
َ سرزنشهای شیخ مرتضی انصاری
از مخالفان دیگر خواجه یکی دیگر شیخ مرتضی انصاری (در گذشته ۱۲۸۱ ه’.ق) است که در کتاب مکاسب ضمن بحث فقهی داستانی از یک آسیابان و خواجه نقل میکند و در پایان از زبان خواجه نقل میکند که وی چون جهل خویش را دریافت کتاب خود را ورق ورق به آب شست! و اینکه خلاصه آن داستان:
«وقتی خواجه از شهری به شهری سفر میکرد و یکی دو کتاب از آن خود و دیگران را که در نجوم و هیئت و ریاضی نوشتهاند، با اسطرلاب خود همراه داشت. وقتی غروب به آسیابی رسید. فصل بهار بود و هوا خوش و ملایم. کیسهای را که همراه داشت در کنار آسیا بر زمین نهاد و جایی پهن کرد تا بخوابد. در همین حال آسیابان سالخوردهای از آسیا بیرون آمد و چون خواجه را دید، پس از سلام رو به خواجه کرد و گفت:
– گمان دارم که امشب باران میآید؛ از این رو، بهتر این است که تو کیسه و باروبنه خود به درون آسیا بکشی و شب ایمن بخسبی.
خواجه از آسیابان سپاسگزاری کرد و گفت: هوای بیرون دلکش است و با این حال، خوابیدن در آسیا و شنیدن صدای یکنواخت آن روا نیست، من همین بیرون میخوابم.
پیرمرد دوباره گفت:
من یقین دارم که امشب باران خواهد آمد و تو نیمه شب به آسیا پناهنده خواهی شد و چون من در را استوار بستهام و گوشم نیز سنگین است، تو نخواهی توانست به اندرون بیآیی.
خواجه به پشت گرمی دانش خود، اسطرلاب بیرون کشید و در اختران خیره شد و تقویم را دید و دریافت که هیچ کدام دلالت ندارد بر اینکه آن شب بارانی بیاید. از پیرمرد عذر خواست و پیر هم دیگر اصراری نکرد و به آسیا رفت و در را استوار ببست.
پاسی از شب نگذشته بود که آسمان دگرگون شد و ابرها پدید آمد و بارانی سخت تند باریدن گرفت. خواجه بیدرنگ خود را به آسیا رسانید و هر چه به در زد جوابی نشنید. تا پگاه زیر باران و سرما ماند. صبحگاهان چون پیرمرد در آسیا بگشاد و بیرون آمد و خواجه را باران زده دید خندید و گفت: ای جوان، به سخن من گوش فراندادی و اینک پاداش خود را دریافتی!
خواجه گفت: ای پیر گرامی، من بر پایه دانشها و آزمونهای خود گمان میبردم که بارانی نمیآید. اما اکنون پرسشی دارم و این است که: تو از کجا فهمیدی که باران خواهد آمد؟ پیرمرد گفت: من سگی دارم که هر وقت زوزهکنان وارد آسیا شود، پس از آن باران بیاید…
با همه این تفاصیل و اتهامات، اینکه خلیفه به تحریک خواجه کشته شده باشد، اصلاً معلوم نیست. وآنگهی سخنان ابنقیم و دیگران، به ویژه در مورد فلسفه خواجه و عقاید او بسیار دور از واقع و کودکانه بل جاهلانه است.
آری خواجه در ترویج مذهب شیعه اهتمامی تمام داشت و در بزرگداشت عالمان شیعی و سنی، منجمله ابنالیالحدید (در گذشته ۶۵۵ ه’.ق) و برادرش و نیز بسیاری از دانشمندان با دل و جان میکوشید ولیکن فرسنگها از تعصبات خشک و سبک مغزی دور بود و تا میتوانست با ارباب تمام مذاهب به مهربانی و محبت رفتار میکرد و بنابراین اگر به تهمت و افترأ او را دشمن اسلام بخوانیم و از نادانی، کشته شدن مردم مسلمان را به فرمان هولاکو از ناحیه او بدانیم، از انصاف دور شدهایم.
َ اخلاق و متانت خواجه نصیر؛ تجلیل علامه حلی
خواجه مردی حکیم و سیاستمدار بوده و از خواص این دو حالت بیشتر آن است که شخص انسانی شکیبا و بردبار میشود و به هر بادی از جای نمیجنبد.
علامه حلی در حق او میگوید که خواجه «در اخلاق شریفترین کسی است که ما تا حال دیدهایم…» و ابنشاکر درباره او گوید «خواجه سخت نیک منظر و خوشرو و کریم و سخی و حلیم و خوش معاشرت و زیرک و هشیار بود و یکی از داهیان زمان به شمار میرفت و آوردهاند که شخصی به خدمت خواجه آمد و نوشتهای از آن دیگری به خواجه داد که در آن به خواجه بسیار ناسزا گفته و دشنام داده بود و او را کلببنکلب خطاب کرده بود. خواجه به زبانی نرم و لطفآمیز در جواب او نوشت: و اما اینها که نوشتهای درست نیست چه سگ در زمره چهارپایان است و عوعو میکند و پوست او پوشیده از پشم است و ناخنی دراز دارد و این صفتها در من نیست و به خلاف او قامت من راست و تنم بیموی و ناخنم پهن است. من گویا و خندانم و فصول و خواصی که مراست غیر آن فصول و خواصی است که سگ دارد و آنچه در من است در او نیست و تمام عیوبی را که صاحب نامه ذکر کرده بود، بدین سان جواب گفت بدون آنکه کلمهای درشت و زشت بنویسد و یا بگوید…»
و همو گوید «خواجه با تقرب و مکانتی که پیش هولاکو داشت، از منافع مسلمانان به ویژه شیعیان و علویان و حکمتدانان و غیر ایشان نگاهبانی میکرد و به آنها احسان و نیکی میکرد و در ابقأ آنها در شغلشان کوشا بود و میکوشید که وجوه اوقاف را در محل اصلی صرف کنند و با وجود همه اینها، شخصی متواضع و فروتن و گشادهرو و نیکو معاشرت بود.» اغلب مورخان و اصحاب رجال در حق او و اخلاق او به همین سان سخن گفتهاند.
َ تسامح و سعه صدر خواجه نصیر
خواجه شخصی با تسامح و با وسعت مشرب بود و دانشمندان و عالمان را از هر طبقه و هر مذهبی که بودند بزرگ میداشت و در این میان به تصوف و صوفیان راستین توجه مخصوص داشت و با توجه به کتابهایی که نوشته معلوم میشود که خود او نیز در این ره قدمی راسخ داشته است. در نمط نهم «شرح اشارات»، یعنی «مقاماتالعارفین» و رساله نفیس «اوصافالاشراف» چنان سخنان صوفیان را بیان میکند که گویی خود او سالک راه طریقت بوده است. او در این کتاب دوم برخی اتهامات ناروا و جاهلانه را که بر صوفیان بستهاند کشف میکند و در باب توحید و اتحاد سخنان لطیف میگوید و دعاوی منصور حلاج و برخی دیگر از صوفیان را به روشی درست تفسیر میکند. ولیکن به صوفی نمایان و قلندران بیکاره اعتقادی نداشته و آنان را سربار جامعه میدانسته است. «گویند وقتی در برابر سلطان [هولاکو] گروهی از فقیران قلندریه پیدا شدند. سلطان از خواجه پرسید: اینها چه کسانند؟ خواجه جواب گفت: گروهی زاید و بیهودهاند، بر فور سلطان دستور داد که همه را نابود کردند. کسی را خواجه پرسید مقصود تو از این بیان چه بود؟ گفت: مردم چهار طبقه بیش نیستند: جمعی امیر و وزیر و کسان سلطانند از لشکری و کشوری، دو دیگر بازرگانان و تجارند، سه دیگر پیشهوران و صنعتگراناند و آخرین گروه برزگران و دهقانانند و آن کس که از زمره این چهار گروه نباشد سربار مردم و در جهان زیاده است».
َ آثار خواجه نصیر
خواجه در بیشتر دانشهای متداول روزگار خویش به ویژه فقه و حکمت و کلام و منطق و ریاضیات و فلک و نجوم و اخلاق و برخی دیگر مهارت شایان داشت و در اغلب این رشتهها تألیفات ارزنده نفیس دارد.
فهرست آثار مهم خواجه در «فوات الوفیات» ابنشاکر کتبی (در گذشته ۷۶۲ ه’.ق) و روضاتالجنات خوانساری و از همه دقیقتر در آثار مهم خواجه را که به نحوی از انحأ مورد دقت و نظر اهل فن بوده نام میبریم و درباره آنها سخن میگوییم:
-۱ تجریدالاعتقاد، در علم کلام و آن کتاب در این موضوع از کتابهای دقیق و استوار است و مورد عنایت بسیاری از دانشمندان بوده و بر آن شرح کردهاند یا تعلقزدهاند. مهمترین شرحهای این کتاب از آن علامه حلی، حکیم قوشچی و عبدالقادر لاهیجی است، این شرحها اغلب با اصل چاپ شده است و شرح علامه به سال ۱۳۵۳ هجری در صیدا در مکتبه عرفان چاپ شد و نام آن کشفالمرد است و همین شرح نزدیکترین تفسیری است به مقاصد خواجه طوسی که علامه حلی نوشته است.
-۲ شرح اشارات، ابنسینا در فلسفه، این شرح با شرح فخر رازی بر اشارات به سال ۱۳۲۵ هجری در مصر مطبعه خیریه چاپ شد و اخیراً دکتر سلیمان دنیا اشارات را در مصر تنها با شرح خواجه و با دقت و حواشی سودمند چاپ کرد. خواجه در این کتاب بسیاری از اشتباهات و نقضهای نابه جای امام را بر شیخالرئیس جواب گفته ولیکن به هیچ روی از طریق ادب بیرون نرفته و از او به عنوان شارح فاضل یاد کرده است. برای شرح بیشتر در این باره به ترجمه امام فخر رازی نگاه کنید.
-۳ التذکره فی علم الهیاه، و آن کتاب مختصری است که جامع مسائل این فن است و شامل چهار باب است، این کتاب مایه اعجاب دانشمندان گشته و بر آن شدهاند که آن را شرح کنند و بر آن تعلیق زنند. از شارحان این کتاب چند تن نام میبریم:
1) نظامالدین نیشابوری معروف به نظام اعرج، که شرح او توضیحالتذکره نام دارد.
2) شرح سیدالشریف علیبن محمدالجرجانی (در گذشته ۸۱۶ ه’.ق)
3) شرح شمسالدین محمدبن احمد خفری (وفات ۹۶۰ ه’.ق) که از شاگردان صدرالدین محمد دشتکی است، این شرحالتکمه فی شرحالتذکره نام دارد، که در سال ۸۳۲ پایان یافته است.
4) قطبالدین محمود بن مسعود شیرازی (در گذشته ۷۱۰ ه’.ق) شاگرد بزرگوار خواجه، که شرح او التحفهالشاهیه نام دارد.
-۴ بیست باب، که در اسطرلاب است و گویند: این کتاب از اسطرلاب اسماعیلیان است، که خواجه زمانی که در قرب آنها بود، تألیف کرد و از جمله غنایمی بود که از اسماعیلیان گرفته شد و عطا ملک جوینی بر آن دست یافت.
این کتاب در جشن یادبود خواجه در دانشگاه تهران چاپ شد و بر آن چند شرح نوشتهاند که از مهمترین آنها شرح دو تن معروفتر است:
1) شرح نظامالدین بن حبیب الله الحسینی، که آن را به زبان فارسی در سال ۸۷۳ هجری به پایان آورد.
2) شرح شیخ عبدالعلی بن محمد بن حسن البیرجندی (در گذشته ۹۳۴ ه’.ق) که آن را به سال ۸۹۳ تألیف کرد.
-۵ تحریر اقلیدس، در اصول هندسه و حساب، خواجه از تألیف این کتاب در ۲۲ شعبان سال ۶۴۶ فراغ یافت. این کتاب، از کتابهای پرارج خواجه است و متجاوز از یازده شرح بر آن نوشتهاند که مهمترین آنها شرح سید شریف جرجانی و قاضیزاده رومی است، خواجه در آغاز این کتاب گوید « … تحریر این کتاب را پس از تحریر مجسطی آغاز کردم».
-۶ تحریر اکرمانالاوس، حاوی سه مقالت است؛ مقاله نخستین شامل سی شکل و مقاله دوم شامل هیجده شکل و مقاله سوم شامل ۱۲ شکل است.
خواجه از تألیف این کتاب در ۲۱ شعبان سال ۶۶۳ فارغ شده است.
-۷ تحریر المجسطی، اصل کتاب از آن بطلمیوس است که در هیئت و علم فلک و حرکات نجوم پرداخته و خواجه این کتاب را برای حسامالدین حسنبن محمد سیواسی تحریر کرده است و در ۵ شوال سال ۶۴۴ هجری تمام کرده است. این کتاب را هم گروهی از دانشمندان شرح کردهاند ازجمله شمسالدین محمد سمرقندی و نظامالدین اعرج نیشابوری را میتوان نام برد.
-۸ زیج ایلخانی، فارسی است و این همان زیجی است که حاصل رصد مراغه به دستور هولاکو بنا شده بود در آن آورده است و پیش از این درباره آن صحبت کردیم. خواجه در مقدمه این کتاب گوید: «… هولاکو خان همدان را قهر کرد و بغداد بگرفت و خلیفه را برداشت، تا حدود مصر بگرفت و کسانی که یاغی بودند نیست کرد و هنرمندان را در همه انواع بنواخت و بفرمود تا هنرهای خویش و رسمهای نیکو نهادند و من بنده نصیر را که از طوسم و به ولایت همدان افتاده بودم، از آنجا بیرون آورد و رصد ستارگان فرمود و حکما را که فن رصد میدانستند چون: مؤیدالدین العرضی که به دمشق بود و فخرالدین مراغی که به موصل بود و فخر خلاصی که به تفلیس بود و نجمالدین دبیران که به قزوین بود، بفرمود تا از آن ولایتها بطلبند و زمین مراغه رصد را اختیار کردند و بفرمود تا کتابها از بغداد و شام و موصل و خراسان بیاوردند، تقریر چنان کرد که منگوی از میان برخاست و بعد از آن رصد ستارگان تمام شد…».
این کتاب چهار مقاله دارد:
-۱ در تواریخ؛ -۲ در سیر کواکب؛ -۳ در اوقات طالع؛ -۴ در باقی اعمال نجوم.
بر این زیج چند شرح معتبر نوشته شده است که بهتر از همه شرح این چند نفر است:
-۱ زیج شاهی(۱۱) که آن را علیشاه بن محمد بن القاسم خوارزمی معروف به علأالمنجم نوشته که به فارسی و مختصر است. مؤلف این کتاب را (عمده الایلخانیه) نام داده و آن را برای محمد بن احمد التبریزی وزیر تألیف کرده است.
-۲ شرح حسن بن محمد نیشابوری قمی معروف به نظام اعرج و آن شرحی فارسی است که کشف الحقایق نام دارد.(۱۲)
-۳ شرح غیاث الدین جمشید بن مسعود کاشانی بنام زیج خاقانی. شارح گوید: این کتاب را در تکمیل زیج ایلخانی پرداختم و همه آنچه را که از اعمال منجمان استنباط کرده بودم و در هیچ زیج دیگر نیامده، با براهین در آن گرد آوردم.(۱۳)
-۹ اخلاق ناصری، خواجه این کتاب را به امیر قهستان، ناصرالدین عبدالرحیم محتشم تألیف کرد، چه او از خواجه خواست تا کتاب الطهاره ابن مسکویه را به پارسی ترجمه کند و چون این کتاب فاقد دو قسم و تدبیر منزل بود خواجه این دو باب را خود بر آن افزود. خواجه این کتاب را به دو پادشاه تقدیم کرده است؛ نخست همان ناصرالدین محتشم که نام او را در مقدمه آورده و او را ملک الملوک العرب و العجم خسرو جهان و شهریار ایران خوانده است. ولیکن پس از آنکه به بهانه نامهنگاری خواجه با خلیفه، او را مغضوب داشته و به دژ اسماعیلیان تبعید نموده بود و (پس از آنکه محتشم و گرفتار خان مغول گشته)، خواجه آن مقدمه را بدل نموده و برای آن مقدمهای دیگر پرداخته به هر حال درک عمیقتر ریشههای تصمیمات خواجه نصیر، خود نیازمند پژوهشهای جامعتری است که امیدواریم دانشجویان بر آن کمر همت بربندند.
به هر حال این کتاب اخلاق ناصری از پرمایهترین کتب فارسی است که در علم اخلاق و حکمت علمی نوشته شده. رئوس مسائل و مطالب این علم را که حکیمان بزرگ درباره هر سه قسمت تهذیب اخلاق و تدبیر و منزل و سیاست مدن در تألیفات خویش نوشتهاند خواجه در این کتاب جمع کرده و در قسمت مبادی این کتاب هم آنچه از مسائل فلسفه شرقی برای فهم مطالب لازم بوده با بهترین اسلوب و نیکوترین طرزی نگاشته است.
-۱۰ اوصاف الاشراف، رساله کوچکی است از خواجه در سیر و سلوک و اخلاق صوفیان که پس از اخلاق ناصری تألیف کرده است. خواجه این کتاب را به خواهش شمسالدین محمد جوینی وزیر پرداخته و آن را بر شش باب نهاده است. این کتاب را «رکنالدین، محمد بن علی الجرجانی» به تازی درآورده است. این کتاب مکرر چاپ شده است.
-۱۱ الادب الوجیز للولدالصغیر، اصل این کتاب از عبدالله بن المقفع (کشته ۱۴۲ ه’.ق) است و خواجه این رساله را به دستور مخدوم نخستین خود ناصرالدین محتشم قهستان به فارسی درآورده است. خواجه این رساله را مطابق روش ابوالمعانی نصرالله منشی در ترجمه کلیله و دمنه و بهأالدین محمدبن حسن بن اسفندیار کاتب در ترجمه نامه تنسر به آیات و اشعار عربی و فارسی مزین ساخته است و مثل دو مترجم مذکور برای آنکه نگاشته خود را به زبان ادبی انشأ کند مطالب اصل کتاب را گرفته و آن را با زوایدی آزادانه در قالب فارسی ریخته است.
-۱۲ جواهرالفرایض، که برخی آن را الفرایض النصیریه علی مذهب اهل البیته خواندهاند، رساله مختصر و جامعی است در اصول علم فرایض و مواریث و گویا این تنها کتابی است که خواجه در فقه نوشته و از او باقی است. در این کتاب خواجه از کتاب تحریر استاد خویش معینالدین سالم بن بردران مصری نقل میکند.
-۱۳ اساس الاقتباس، این کتاب در فن منطق است و پس از منطق شفای ابنسینا بزرگترین و مهمترین کتابی است که در این علم تألیف شده است. کتاب مذکور نه مقاله دارد و هر مقاله، خود به چند فن و هر فن و به چند فصل منقسم میشود بدین قرار:
مقاله اولی- در مدخل منطق که آن را به یونانی ایساغوجی گویند.
مقاله دوم- در مقولات عشر و آن را به یونانی قاطیغوریاس نامند.
مقاله سوم- در اقوال جازمه که آن را به یونانی باری ارمیناس گویند.
مقاله چهارم- در علم قیاس که آن را به یونانی آنالوطیقای اول نامند.
مقاله پنجم- در برهان که آن را به یونانی آنالوطیقای دوم نامند.
مقاله ششم- در جدل که آن را به یونانی طوبیقا خوانند.
مقاله هفتم- در مغالطه که آن را به یونانی سوفسطیقا نامند.
مقاله هشتم- در خطابه که آن را به یونانی ریطوریقا خوانند.
مقاله نهم- در شعر و آن را به یونانی بوطیقا نامند.
این کتاب را خواجه به سال ۶۴۲ تألیف کرد و آقای مدرس رضوی آن را در سال ۱۳۲۶ در جزو انتشارات دانشگاه تهران چاپ کرده است. گفتنی است که برخی، تعداد آثار خواجه را از کتاب و رساله به ۱۶۸ عدد نیز رساندهاند.
َ آرای فلسفی خواجه نصیر
کاری که خواجه در استوار کردن مبانی فلسفه مشأ کرد از همه کارهای او بهتر بود، به ویژه برای گروهی که ارسطو را استاد مسلم و حقایق عالم را با فلسفه او بیان شده میپنداشتند.
حکیمان اسلام، غالباً اقوال ارسطو و افلاطون را مانند اصل ثابت علمی میپذیرفتند و اشتباه و خطا و اختلاف آنها را، از شدت اعتقاد تأویل میکردند. گفتار ابونصر فارابی در مقدمه الجمع بین الرایین و دفاع سخت ابنسینا از تعلیمات و آرأ ارسطو در کتب خود به خصوص کتاب شفأ نمودار این حسن اعتقاد و تعصب است. دیگران نیز عقیدهای نزدیک بدین دو تن داشتند تا بدانجا که برای متأخران، حقی در اصابت واقع و یافتن مطلبی اضافه بر آنچه حکیمان یونان گفته بودند، قائل نمیشدند.
در این میان اشخاصی از قبیل ابوبکر محمدبن زکریای رازی (در گذشته ۳۱۳-۲۰ ه’.ق) و ابوریحان محمدبن احمد بیرونی (در گذشته ۴۴۰ ه’.ق) هم گاهی پدید میآمدند که خود دارای افکار تازه بودند و به دیگران نیز حق میدادند که آرأ یونانیان را باطل کنند و بر آن نکتهای بیفزایند. مناظرات رازی با ابوحاتم محمدبن حمدان رازی (در گذشته ۳۲۲ ه’.ق) حاکی از وسعت نظر پسر زکریا و جمود فکر ابوحاتم رازی است.
پس از انتشار کتب ابنسینا و شهرت و آوازه شگرف او در سده پنجم، حکیمان اسلام با نوعی از تعصب، کتب او را درس میدادند و راستی آنکه فلسفه به جای تحقیق در اسرار آفرینش نزد بسیاری از حکمت پژوهان، عبارت شده بود از بحث در اقوال ابنسینا و تدریس کتب او. چنان که جمعی به دفاع از ابنسینا میپرداختند و بعضی نیز سخنان وی را رد میکردند. ابوحامد غزالی در مقدمه تهافت الفلاسفه گفته است که: هرگاه ما بطلان نظر فارابی را و ابنسینا را ثابت کنیم، در نتیجه، بطلان اصول فیلسوفان مقرر خواهد گشت. عمر خیام از هواخواهان ابنسینا بود و در این باره اصرار میورزید.
فخرالدین محمد بن عمر رازی (در گذشته ۶۰۶ ه’.ق) مشهور به فخر رازی که در جدل و علوم نظری سخت قوی پایه بود و در بحث تا بدان مایه گستاخ بود که پس از نقل حدیث و روایت از حضرت رسول اکرم میگفت: محمد تازی چنین گفت و محمد رازی چنین میگوید، بر گفتههای پیشینیان خاصه، ابنسینا اعتراضات و شکوک گوناگون وارد ساخت. شاگردان و پروردگان مکتب وی از قبیل: شمسالدین عبدالحمیدبن خسرو شاهی (در گذشته شوال ۶۵۲ ه’.ق) و شمسالدین احمدبن الخلیلالخویی (در گذشته ۶۳۷ ه’.ق) و افضل الدین محمد بن ناماور خونجی (در گذشته ۶۴۶ ه’.ق) و تاجالدین محمد بن الحسین الاُرمَوِی (در گذشته ۶۵۴ ه’.ق) و اثیرالدین مفضل بن عمر ابهری (در گذشته ۶۶۰-۳ ه’.ق) در بلاد روم و سوریه و عراق پراگنده شدند و تعلیمات استاد خود را منتشر ساختند و بیش از پیش در سست کردن عقاید مشائیان به ویژه شیخ رئیس کوشیدند. تا اینکه خواجه نصیر محمدبن حسن طوسی (در گذشته ۶۷۲ ه’.ق) به دفاع از ابنسینا برخاست و شکوک و ایرادهای فخرالدین رازی و شاگردان او را با دلیلهای استوار و تقریری حکیمانه رد کرد چندان که طریقه ابنسینا بار دیگر سمت قبول یافت و بر جای محکم خود نشست.
از این مقدمه کلی چند مطلب مهم میتوان فهمید:
نخست اینکه: سیر فلسفه ابنسینا تا زمان خواجه چه بوده است.
دوم اینکه: خواجه با تمام قوی در تشیید بنیان حکمت ابنسینا کوشیده است.
حتی گاهی عقاید مشائیان را تزییف و برخی اوقات سخنان ابوالبرکات بغدادی (در گذشته ۵۴۷ ه’.ق) صاحب المعتبر و شیخ اشراق (در گذشته ۵۸۷ ه’.ق) را بر آرأ شیخ رئیس ترجیح داده و بهتر دانسته است.
َ شماری از عقاید خواجه
گفتنی است که افکار تازه و عقاید اصلی خواجه بیشتر در کتاب تجرید العقاید به چشم میخورد و خود در آغاز این کتاب میگوید:«… من این کتاب را بر بهترین روش ترتیب و تنظیم کردم و آنچه را که با دلیل برایم ثابت گشته و معتقد خود قرارش دادهام در این کتاب گنجانیدهام…»
-۱ گروهی از متکلمان و حکیمان وجود و عدم را تعریف به حد و رسم کنند. متکلمان گویند: موجود چیزی است که ثابتالعین باشد و معدوم آن است که منفیالعین باشد. حکیمان گویند: موجود آن است که بتوان از او خبری داد و معدوم آن است که نتوان از او خبر داد. خواجه گوید: این تعریفها همه فاسد است و نادرست چه شامل دور میشوند زیرا «ثابت» مترادف «موجود» و «منفی» مترادف «معدوم» است سپس گوید که: مراد از تعریف وجود، شرح و تعریف لفظ است و تبدیل لفظی به لفظ دیگر که روشنتر و واضحتر از اولی است و این از آن روست که چیزی شناختهتر و عامتر از وجود نیست تا بتوان آن را وسیله تحدید و تعریف وجود دانست و نظیر این قول است سخن حاجی سبزواری در اول منظومه حکمت:
معرف الوجود شرح الاسم/ولیس بالحد ولا بالرسم
مفهومه من اعرف الاشیأ/و کنهه فی غایه الخفأ
و شیخ رئیس در کتاب نجاه گوید: «وجود جز به شرح اسم قابل تعریف نیست، چه او مبدأ و پایه همه شرحهاست، پس شرحی نتواند داشت، ولیکن صورت آن – بدون آنکه واسطهای داشته باشد – در ذهن هست».
-۲ خواجه در شرح اشارات، نمط هفتم، درباره علم خدا با شیخ رئیس مخالفت کرده و میگوید: «اگر جز این بود که در آغاز این کتاب با خویشتن شرط کردم که هر جا عقیده خود را با نظر شیخ مخالف دیدم آن را ذکر نکنم راه گریز از این مضایق و تنگیها و غیر آن را بیان میکردم. ولیکن باید به شرط وفا کرد. با وجود این از دل خویش رخصت نمییابم که در این باره اصلاً به چیزی اشاره نکنم. از این رو در اینجا اشارتی کوتاه میکنم، برای کسی که طالب آن است. اینک گوییم: اگر گفتار شیخ را در این باب که گوید: «علم باری تعالی به حصول صور در ذات او حاصل میگردد»، پذیرفتن اشکالات زیر لازم میآید:
نخست اینکه: ذات واحد بسیط، فاعلی و قابل آن صورتها میشود، این امر مستلزم پدید آمدن ترکیب در ذات خدا میگردد؛
دوم اینکه: ذات واجب محل به صفات زاید غیراضافی و غیرسلبی متصف میگردد در حالی که بطلان صفات حقیقی برای ذات واجب ثابت است.
سوم اینکه: ذات واجب محل معلومات ممکن و متکثر میشود.
و بالاتر از همه در این صورت، باید معلول اول ذات باری، مباین خود او نباشد، بلکه قائم به ذات او باشد و باری تعالی چیزی مباین ذات خویش نیافریده باشد چه بر این تقدیر معلول اول تصورات ذهنی یا صور علمیه خواهد بود نه موجودات و اعیان خارجی، در حالی که عدم تباین معلول نخستین با ذات باری خلاف آن چیزی است که حکیمان و فیلسوفان پیشین بدان رفته و مقرر کردهاند. سپس قول افلاطون را آورده که گوید: صور معقول قائم به ذات باری هستند و گویی در این را عقیده شیخ اشراق را که «علم خدا را حضوری میداند.» پسندیده است ولیکن از او در «شرح اشارات» نامی نمیبرد.
-۳ به نظر خواجه اتصاف ذات باری به علیت در حق او نقص است، زیرا این امر موجب میشود که او سبب موجب باشد نه سبب مختار و نیز خصوصیت یا حیثیتی که در زمان ایجاد معلول همراه اوست، در قدمت، با او انباز باشد و این صورتی از شرک است.
از این رو خواجه «علیت» را صفتی از «امر» خدا که در قرآن آمده قرار میدهد؛ «و ما امرناالاواحد کلمح البصر» و نیز: «انما امره اذا ارادشیئا أن یقول له کن فیکون.» و از این راه است که خواجه به توحید صرف و تنزیه محض میرسد.
-۴ خواجه در حقیقت مکان نیز با شیخ اختلاف داشته و رأی او را نپسندیده است. میدانید که افلاطون و بیشتر اشراقیان گویند: مکان، بعد مساوی با بعد متمکن است و مراد از متمکن چیزی است که در مکان جای میگیرد.
ارسطو و بیشتر مشائیان ازجمله ابنسینا گویند: مکان سطح باطن جسم حاوی است که با سطح ظاهر جسم محوی مماس باشد.
خواجه در کتاب صراحهً میگوید: «معقول آن است که مکان بعد مساوی با بعد متمکن است و امارت و دلایل با آن سازگارتر است.(۱۴)» و دلیل بر این قول آن است که معقول از مکان، بعد داشتن است زیرا هرگاه کوزهای تهی از آب فرض کنیم تصور ابعادی میکنیم که جرم کوزه را احاطه کند، به نحوی که اگر پر از آب شود آب تمام آن ابعاد را فراگیرد- و به طوری که علامه حلی میگوید: این قول را ابوبکر کات بغدادی نیز اختیار کرده و روش متکلمان هم نزدیک به این روش است(۱۵).
-۵ گفتهاند خواجه در شماره افلاک نیز با شیخ رئیس اختلاف دارد و بنده تا حال آن را جایی ندیده و نفهمیدهام، چه نه در شرح اشارت و نه شرح تجرید علامه حلی به این مطلب اشارتی رفته است.
-۶ میدانید که درباره حقیقت جسم دو نظر مهم ابراز شده است، نخست آنکه: جسم را مرکب از هیولی و صورت پنداشتهاند و این نظر ارسطو و مشائیان است و شیخ رئیس نیز همین مذهب دارد، دلیل عمده این گروه آن است که در جسمی که قابل اتصال و انفصال است باید مادهای ثابت که پذیرای آن دو باشد.
دوم آنکه: گویند جسم از ذرات کوچک سختی درست شده که از غایت خردی و سختی قسمتپذیر نیست و این عقیده «ذیمقراطیس(۱۶») و معتقدان به اجزأ میباشد، عقیده متکلمان نیز در باب جسم نزدیک به همین مذهب است.
یک عقیده سوم هم سهروردی مقتول ابراز داشته و آن این است که: «مادهالمواد جسم، مطلق است. جزء آن نیست(۱۷) و به دلایل متعدد قول مشائیان را در باب صورت و هیولی رد کرده است.
به هر حال خواجه در کتاب تجرید الاعتقاد دلیل معروف اثبات هیولی را درست ندانسته و نامعقول شمرده است و گوید: «اینکه جسم قبول اتصال و انفصال کند به سبب ثبوت مادهای جز جسم، بدان علت که امری محال پدید آید اقتضأ ندارد(۱۸).»
مقصود آن است که جسم بسیط را جزئی نیست و قبول انقسام اقتضای ثبوت مادهای است که هر گاه آن را قسمت کنیم محال است که آن ماده بر وحدت خویش باقی بماند بلکه برای هر جزء آن مادهای جداگانه حاصل میشود، پس اگر ماده هر جزئی بعد از قسمت حادث شود تسلسل لازم میآید، زیرا در نزد مشائیان هر حادثی ناچار مادهای دارد و اگر این ماده قبل از قسمت هم موجود باشد لازم میآید که فرض وجود مواد بینهایتی در ماده جسم از روی امکان پذیرش انقسامات غیرمتناهی، ممکن باشد(۱۹).
َ پانوشتها
1. زیدان، جرجی، آداب اللغه العربیه، ۳/۲۳۴ «… فزها العلم فی بلاد المغول علی ید هذا الفارسی، کانه قبس منیر فی ظلمه مدلهمه.»
2. شمسِ قیس رازی، المعجم فی معاییر اشعار العجم، د، مقدمه چاپ علامه مرحوم محمد قزوینی.
3. کتبی، ابن شاکر، فوات الوفیات، ۲/۱۴۹-۵۰، چاپ مصر، ۱۲۹ ه’.ق.
4. عزاوی، عباس، تاریخ علم الفلک فیالعراق، ۳۲-۹، و خوانساری، روضات الجنات، ۵۸۳، چاپ تهران.
5. مجمع الاداب، ۲۵۶، چاپ هندوستان.
6. احوال و آثار خواجه نصیرالدین طوسی، تألیف مرحوم مدرس رضوی، ۲۹.
7. کتبی، ابن شاکر، فوات الوفیات، ۱۴۹ و مجله العرفان، سال ۴۷، شماره ۴، ص ۳۳۰ و زیدان، جرجی، تاریخ التمدن الاسلامی، ۳/۲۱۴. اینک عین عبارت کتبی «…وابتنی نصیرالدین الطوسی بمراغه قبه و رصداً عظیماً. واتخذ فی ذلک خزانه فسیحه الارجأ و ملأها من الکتب التی نهبت من بغداد والشام و الجزیره، حتی تجمع فیها زیاده علی أربعمأئه ألف مجلداً).
8. کتبی، ابن شاکر، فوات الوفیات، ۲/۱۵۱ چاپ مصر. «… و کان یعمل الوزاره لهولاکو من غیران یدخل یده فیالاموال و احتوی علی عقله حتی انه لایرکب و لایسافر الا فی وقت یأمره…»
9. برای اطلاع رجوع کنید به کتاب: کشف المرادفی شرح تجرید الاعتقاد، چاپ قم (مکتبه المصطفوی، بی. تا).
10. نعمه، شیخ عبدالله، فلاسفه الشیعه، ۵۰۱ و ۴۷۴، چاپ بیروت.
11. حاجی خلیفه، کشف الظنون، ۲/۱۶. باید دانست که این غیر از آن (زیج شاهی) است که خود خواجه نوشته و نجمالدین لبودی آن را شرح کرده و (زیج زاهی) نام داده است، خواجه این کتاب را به نام رکنالدین خورشاه اسماعیلی پرداخته است.
12. نعمه، شیخ عبدالله، فلاسفه الشیعه، ۴۹۷ و حاجی خلیف، کشف الظنون، ۲/۳۱۸.
13. حاجی خلیفه، کشفالظنون، ۲/۱۵.
14. «… والمعقول من الاول البعد (ای البعد المساوی بالبعد المتمکن) فان الامارات تساعد علیه…»
15. حلی، علامه، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ۱۱۱، چاپ قم.
023-۰۶۴۱۶) Democritus . ق.م) بنیانگذار مذهب ذره (= ذرهانگاریAtomism = )
17. سهروردی، حکمه الاشراق، ۷۴-۸۰، چاپ هانری کربن.
18. «… ولا یقتضی ذلک ای قبول الجسم الاتصال و الانفصال، ثبوت ماده سوی الجسم لاستحاله وجود مالایتناهی…»
19. حلی، علامه، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتماد، ۱۱۰ چاپ مکتبه مصطفوی قم و آثار و احوال خواجه، به قلم آقای مدرس رضوی، ۱۰۳-۴.
منبع : کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت