گزارش نبض سحر از زندگینامه و خاطرات و تصاویر شهید اباذر فیروزی +تصاویر اختصاصی از شهید اباذر فیروزی از دوران جوانی تا شهادت
سال ۱۳۳۷ ه ش در روستای اردجین ودر شهرستان خرمدره به دنیا آمد . پس از طی دوران کودکی وارد مدرسه ابتدایی در همان روستا گردید . پس از اتمام دوره ابتدایی به علت نبودن امکانات آموزشی در روستا ، مجبور به ترک تحصیل شد و پس از آن به مکتبخانه رفت .پس از گذراندن دوره مکتب خانه ، به تهران رفت ودر یکی از مدارس شبانه ثبت نام نمود. دوره راهنمایی و دبیرستان را در تهران به اتمام رساند . در سال ۱۳۵۶ ازدواج نمود که ثمره این ازدواج دو پسر و دو دختر است به نامهای محسن ، هادی و زهرا و فاطمه . درپائیز ۱۳۵۶ که از حساس ترین مقاطع تاریخ ایران است به خدمت اعزام شدند . دوران سربازی ایشان مصادف با اوج انقلاب مردم ایران بر علیه ظلم ونابرابری حکومت شاه بود .
با توجه به شرایط خاص نظامیان در آن دوره ، رژیم تمام امیدش از مردم قطع شده بود و تنها به نیروی نظامی متکی بود و آنها نیز تحت نظر فرماندهان و سازمان مخوف ساواک بودند . این شهید با گوش و جان پیام امام را شنیدند و با اولین دستور امام پادگان را ترک کردند و در اولین فرصت با پیام حضرت امام (ره) بعد از پیروزی دوباره به پادگان برگشتند . بعدها صحبت می کردند ، یکماه بود که به پادگان برگشته بودند . در پادگان نه فرماندهی وجود داشت و نه مواد غذایی ، تنها چند نفر از جمله خود شهید مسلح به سلاح بوده و از پادگان محافظت می نمودند . تا اینکه بعد از مدتی فرماندهان و افسران به محل خدمت آمده بودند.
بعد از اتمام دوران سربازی به روستای خود برگشت و از جمله کسانی بودند که برای اولین بار در روستا انجمن اسلامی تشکیل دادند و کتابخانه آل محمد(ص) را تأسیس کردند . از ۱۰۰ نفر عضو کتابخانه و انجمن اسلامی که همگی نیز پاسدار بودند که ۱۴ نفر از آنان بعدها به شهادت رسیدند . اینها همه بیانگر فکر و عقیده و مسائلی بود که از آن آگاه شده بودند .
در سال ۱۳۶۰ به عضویت رسمی سپاه ابهر در آمد . اولین اعزام وی به جبهه در منطقه جنوب و دارخوین و محمدیه بود . آن زمان ۲۳ ساله بود و در هنگام شهادت نیز ۲۸ سال داشت . بعد از اینکه از جبهه برگشت مسئولیت واحد بسیج هیدج را به عهده گرفت و تا آخرین روز زندگیش عهده دار مسئولیتهایی از قبیل: فرمانده واحد عملیات و حفاظت ، مدیریت داخلی ، حفاظت از امام جمعه و نمازجمعه و…بود. با توجه به اینکه در جبهه نیز فرمانده بودند همه این کارها را به نحو احسن انجام می داد.
6 بار به جبهه اعزام شدند در عملیات والفجر مقدماتی در قسمت هدایت گردانهادر طرح عملیات بودند . در سال ۱۳۶۲ در عملیات خیبر در طرح عملیات لشگر علی بن ابی طالب (ع) باز مسئول کنترل و پرواز بالگردها بودونیروهایی که به جزیره مجنون منتقل می شدند .
در سال ۱۳۶۴ در لشگر عاشورا فرمانده یگان دریایی بود وخدمت می کرد . در عملیات فاو مسئولیت داشتند و در شبهای این عملیات مأمور نقل انتقالات نفرات و وسائل بودند . آخرین بار هم که با سپاهیان محمد(ص) از ابهر اعزام شدندو به فرماندهی ایشان بود ، در عملیات کربلای ۴ و ۵ حضور داشتند ، تااینکه روزی که مأموریت داشتند و جزونیروهای عملیاتی بودند به شهادت رسیدند . جنازه ایشان حدود یک هفته در میدان بین نیروهای دشمن و خودی بود و بعد که عملیات تمام شد و محل آزاد شد، جنازه را به عقب آوردند . خبر شهادت اوبه خانواده اش رسید . گاه می شد سه ماه در جبهه بود .خانواده فیروزی با مسائل مجروح شدن و شهادت آشنا بودند چون ارتباط مستقیمی با جبهه وجنگ داشتندچون علاوه بر فیروز دوبرادر دیگرش نیز در جبهه حضور داشتند.
منبع:پرونده شهید در بنیاد شهید وامور ایثارگران زنجان ومصاحبه با خانواده ودوستان شهید و وبلاگ(http://fshzanjan.blogfa.com/)
خاطرات
همسر شهید :
سال۱۳۵۶ با ایشان ازدواج کردم و دارای چهارفرزند بنامهای حسین ، هادی ، زهرا و فاطمه هستم . به مدت ۹ سال با شهید زندگی کردم و خصوصیات اخلاقی ایشان از هر لحاظ خوب و منحصر به فرد و از نظر معاشرت یک مرد نمونه بود . از همان اوایل جنگ تحمیلی در جبهه بود و در سال ۱۳۶۵ به شهادت رسید . قبل از انقلاب ایشان به خدمت سربازی اعزام شد و به خانه بازگشت تا اینکه دوباره امام دستور فرمودند که سربازان امام زمان (عج) دوباره به محل خدمت خود برگردند تا اینکه در سال ۱۳۵۸ معاف شدند.
برادرشهید:
اگر یکی زخمی میشد و خوب میشد می رفت و دیگری می آمد . این مسائل برای ما روشن و واضح و عادی شده بود و از این بابت مشکلی نبود و خودمان را برای چنین روزی آماده کرده بودیم . من واقعا نمی توانم ایشان را از نظر اخلاقی توصیف نمایم و فردی قابل مقایسه با من و یا با دیگران نبودند و به جرات می توان گفت که ایشان الگو بودند در غالب یک انسان، با اینکه دو سال از من بزرگتربودند کوچکترین غرور و کبر و خودبزرگ بینی حتی نسبت به من نداشتند و علاقه بیش از حد به پدر و مادرم داشتند . در اولین لحظه که به ایشان می رسید دست آنان را می بوسید و می گفت : که شما ها چقدر حق بر گردن ما دارید ؟ می گفتند : که من فکر می کنم تنها عاملی که باعث شده بود ما در این راه باشیم والدین ما هستند و باید کاملا از آنها قدردانی کنیم . چون اگر خدای ناکرده ذره ای لغزش و خطا در کارهای آنان بود اصلا امکان نداشت . ما هر سه در این راه بیاییم . به همین خاطر ما علاقه شدیدی نسبت به آنها داشتیم و احترام زیادی به آنها می کردیم . از نظر فکری هم فردی کاملا پیرو ولایت فقیه بود و تمام کارهای ایشان از نظر سیاست و عبادت و تمام کارها برای خدا بود . با تمام وجود از ولایت فقیه دفاع می کردند و هیچگونه مسائل غیر خدایی بر ایشان نبود و در همه کارشان مثل صحبت کردن ، سخن گفتن و نماز خواندن سعی می کردند که خدا را در نظر بگیرند .
در مورد رفتار با دوستان هم که همه آگاهند و جایز نیست که بنده در این زمینه صحبت کنم. با زیردستان ، همسنگران ، همکاران ، همسایگان ، پدرومادر و دیگر افراد طوری رفتار می کرد که همه شیفته او شده بودند .
آخرین باری که اعزام می شدند و ما قرار بود به بدرقه ایشان برویم من با ایشان در یک جا نشسته بودم و به من رو کرد و گفت : فلانی من شب یک وصیتنامه نوشته ام . اگر خبری شد به سراغ آن برو و اقدام کن . من در حقیقت کمی دعا کردم و با آن حال گفتم که این چه حرفی است انشاءالله سالم و پیروز بر می گردی، هیچ خبری نمی شود. گفت : فلانی این دفعه با دفعات قبلی فرق می کند و اینبار با سپاهیان محمد(ص) می روم . البته همیشه که به جبهه میرفتند چون به من نزدیکتر و صمیمی تر بودند ، اکثر سفارشات خانوادگی و مسائل مالی و همه چیز را به من سفارش می کرد و این بار هم تنهایی به من سفارش کردند که به سراغ وصیتنامه برو و به آن عمل نما ولی اینبار طوری دیگر سفارش می کردند و من هم کمی گریه کردم و باز دعا کردم که سالم و پیروز برگردند . من بعداز شهادت ایشان تازه متوجه شدم که به ایشان این مسئله الهام شده بود و من تا آن موقع متوجه نشده بودم .
آثار منتشر شده درباره ی شهید
بسم الله الرحمن الرحیم
کسانیکه در مسیر ما مجاهدت می کنند قطعا ٌ آنان را به راههای خود هدایت خواهیم کرد. قرآن کریم ۶۹عنکبوت
خون شهیدان ، انقلاب و اسلام را بیمه کرده است .
امام خمینی ( ره)
شهادت لاله ها را چیدنی کرد
به یاد دل خدا را دیدنی کرد
ببوس ای خواهرم قبر برادر
شهادت سنگ را بوسیدنی کرد
شهادت مرگ دلخواهی است که مجاهد با همه آگاهی و همه منطق و شعور و بیداری و بینایی خویش انتخاب می کند .
شهادت جنگ نیست ، رسالت است . سلاح نیست ، پیام است .
کلمه ای است که با خون تلفظ می شود . خیانت را نابود نمی توان کرد اما تابش نوری است بر ظلمت عالم که فضا را روشن می کند و خیانت را نشان می دهد .
گفتم : کاروان پرندگان مهاجری که به سواحل سبز جبهه ها کوچ کردند تا از دانه های روزی الهی فیض و بهره وصل برچیدند و آنگاه که بر سینه هایشان نشان سرخ ، شهادت نقش بست و آن مرغ باغ ملکوت از عالم خاک به سوی گلزار جاویدان خویش شتافت . از کدامین دیار بود ؟ گفتند : از سراسر میهن اسلامی نشان یکی از آن سینه سرخان را جویا می شوند و به سراغ آن دیار می روند و با برادر عقب مانده از قافله شهادتش به گفتگو می نشینند و شرح آن شهید سبکبال را از زبان برادرش جویا می شوند تا ره توشه ای باشد برای راهمان که بس طولانی و پر خطر است و برای اینکه ره توشه در اختیار همگان قرار گیرد تصمیم به انتشار مکتوب آن گرفته می شود . اما آیا می شود احساسات پاک بی شائبه برادری در مورد برادرش و مادری در مورد فرزندش که با چشم گریان و قلبی سوزان اما لبی خندان سخن می گوید بر روی کاغذ آورد ، اما چه کنیم که چاره ای نیست و به همین باید بسنده کنیم . و اباذرفیروزی یکی از این پرنگان است،پرندگان مهاجر،مهاجرالی الله
واقعا عالی بود
خدا رحمت کنه مردان بی ادعا را